معنی کلمه بكر در لغت نامه دهخدا
بکر. [ ب َ ] ( ع ضمیرمبهم ) مأخوذ از تازی ، کلمه مبهم است : عمر وزید و بکر مانند فلان و فلان. فلان و بهمان :
گفت آری گر وفا بینم نه مکر
مکرها بس دیده ام از زید و بکر.مولوی.تا زاهد عمر و بکر و زیدی
اخلاص طلب مکن که شیدی.( گلستان ).
بکر. [ ب ِ ] ( ع ص ، اِ ) دوشیزه ، یقع علی الرجل و المراءة. ج ، ابکار. ( منتهی الارب ). دوشیزه ، در مرد و زن هر دو گویند. ج ، ابکار. ( ناظم الاطباء ). دوشیزه. ( غیاث ) ( مهذب الاسماء ). عذراء. مرد و زنی که هنوز همخوابگی نکرده باشند. || زن و ناقه که یک شکم بیش نزاده باشد. || اول هر چیز. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). || کودک جوان ، و منه الحدیث : لاتعلموا ابکار اولادکم کتب النصاری. || هر کار نوپیدا که مانند آن پیشتر نشده باشد. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). هر کاری که مانند آن پیشترنشده باشد. ( غیاث ). || گاو ماده که هنوز باردار نشده باشد. گاو ماده جوان. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). جوان گاو. ( ترجمان علامه جرجانی ص 27 ). گاو جوانه. ( مهذب الاسماء ). || بچه ناقه. ( تاریخ قم ص 177 ). اشتر جوان. ( مهذب الاسماء ). || ابر بسیارباران. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). || فرزند نخستین مادر و پدر که پس از وی هنوز دیگر نزاده باشد، یستوی فیه المذکر و المؤنث. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از مهذب الاسماء ). || درخت انگور که پیش از این بار نیاورده باشد. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( آنندراج ).