جملاتی از کاربرد کلمه آتشگه
بدین شادی به درویشان دهم چیز بسی گوهر به آتشگه برم نیز
شد کعبهٔ دل از بتان
بتخانه وحشی چون کنم داغ رقیبانش اگر آتشگه گبران کند
در آتشگه مجاور گشت و بنشست دل پاکیزه با یزدان بپیوست
لاله به آتشگه راز آمده چون مغ هندو به نماز آمده
عروس شعله شد جانانهٔ او شد آتشگه عروسی خانهٔ او
بدین چاره ز دروازه برفتند وز آتشگه ره کندز گرفتند
صحرا ز گل لعل چو رامشگه پروبز بستان ز گل سرخ چو آتشگه ریوند
تا که در آتشگه دیر مغانم شعلهسان گاه مردن بستر راحت ز خاکستر کنم
هر آتشگهی کامد آنجا بدست چو یخ سرد کردش بر آتش پرست
سرمه را دیده ام بآب دهد دود آتشگه جگر دیدم