آشوبی

معنی کلمه آشوبی در لغت نامه دهخدا

( آشوبی ) آشوبی. ( اِخ ) تخلص شاعری پارسی گوی از مردم هندوستان. و او خط نستعلیق را نیز بغایت نیکو می نوشته است.

معنی کلمه آشوبی در فرهنگ فارسی

( آشوبی ) شاعری پارسی گوی از مردم هندوستان

معنی کلمه آشوبی در فرهنگستان زبان و ادب

آشوبی
{chaotic} [فیزیک] ویژگی رفتار تصادفی و پیش بینی ناپذیر و بدون نظم

جملاتی از کاربرد کلمه آشوبی

دلم را در چنان جایی بدیده‌ستم ز بس غیرت چنینم در دماغ افتاد آشوبی و سودایی
آه جانسوز یتیمان اندر آن ماتم سرا کرد آشوبی که عقل محض را دیوانه کرد
بدا سلطانیا کورا بود رنج دل آشوبی خوشا درویشیا کورا بود گنج تن آسانی
نگاه کردم و دیدم گرفته آشوبی چنانکه چرخ ازان ناله بیقرار افتاد
لب تو جرعه ده باده دل آشوبی غم تو شانه کش طره تن آسانی
بنام آن سیم بر زَین العرب بود دل آشوبی و دلبندی عجب بود

آرمان رمضانی _ مسعود ریگی – محمد نادری – گادوین منشا – پژمان نوری — مهرداد اولادی — محمد قاضی — مهرداد پولادی — فرزاد آشوبی — علی انصاریان — علی علیزاده — علیرضا واحدی‌نیکبختفراز فاطمی — الونگ‌الونگ — هوار ملا محمد — مهدی سیدصالحی — میثم بائو — میثم حسینی — محمد محمدی — داوود سیدعباسی — محمدرضا مهدویمهدی هاشمی‌نسب — بهزاد داداش‌زاده — مجید نامجومطلق — شاهرخ بیانی — احمدرضا عابدزاده — امیر موسوی‌نیا — محمود کلهر — سعید عزیزیانغلامرضا فتح‌آبادی — جواد الله‌وردی — پرویز قلیچ‌خانی — اکبر افتخاری — منصور رشیدی — داریوش مصطفوی

در معجم الادباءِ یاقوت حموی نیز گزارش تنوخی و روایت و شعر نقل شده از ابوجعفر بن سهل هروی که راجع به حسین بن هندو بوده، با گزارش‌های مربوط به شرح حال و اشعار علی بن حسین بن هندو درهم آمیخته (نک‍: ۱۳/۱۳۶-۱۳۷) و این خلط و به‌هم‌ریختگی از این دو منبع به منابع بعدی راه یافته‌است (برای نمونه، نک‍: ابن فضل الله، ۹/۳۰-۳۳؛ ابن شاکر، فوات، ۳/۱۳-۱۸). این درهم‌ریختگی، خوشبختانه در برخی منابع متأخر تصحیح شده‌است. امینی (همانجا) کوشیده‌است که تا سر حد امکان این رشته‌های به‌هم‌ریخته را از یکدیگر بازشناسد و حتی در نامهٔ دانشوران (۳/۱۲۷-۱۳۴) نیز به رغم آشوبی که در شرح احوال این مردان می‌بینیم، گویی کوششی در تفکیک آنان به کار گرفته شده‌است.
ای نعل تو در آتش آن سوی ز پنج و شش از جذبه آن است این کاندر غم و آشوبی
از ۱۳۰۹ اختلاف کسروی با سران عدلیه بالاتر گرفت و داور از او رنجش بسیار پیدا کرد. پس از چندی کسروی در دادگاهی که یک سویش دربار بوده حکمی علیه دربار داده و اینچنین آشوبی پدید آمده و نتیجه‌اش بیرون رفتن کسروی از عدلیه و پرداختن دوباره به وکالت بود. در زمستان ۱۳۱۱ کسروی به سفارش یکی از نمایندگان نامه‌ای به رضاشاه نوشته و در آن به عدلیه‌ای که داور برپا کرده‌بود سخت تاخته‌بود. گزارش این کار که به داور رسید رنجشش از کسروی بیشتر شد.
و بر وفق این قاعده قضیه ایوب پیغامبر علیه السلام است، هرگز هیچکس بلا چنان بر نداشت که ایوب برداشت، گفتند کسی که پیش سلطانی سنگی نیکو بردارد چکنند خلعتی درو پوشانند ایوب چون سنگ بلا نیکو برداشت جلال احدیت این خلعت درو پوشانید که: نعم العبد. صد هزار هزاران جام زهر بلا بر دست ایوب نهادند گفتند: این جامهای زهر بلا نوش کن، گفت ما جام زهر بی تریاق صبر نوش نتوانیم کرد، تا هم از وجود او جام پا زهر ساختند که: «إِنَّا وَجَدْناهُ صابِراً نِعْمَ الْعَبْدُ» اینت عجب قصه‌ای که قصه ایوب است، در سرای عافیت آرام گرفته حله ناز پوشیده. سلسله نعمت وی منتظم، اسباب دنیا مهیّا در راحت و انس بر وی گشاده، قبله اقبال قبول گشته. ناگاه متقاضی این حدیث بدر سینه وی آمد شوری و آشوبی در روزگار وی افتاد احوال همه منعکس. گشت نعمت از ساخت وی بار بر بست لشکر محنت خیمه بزد و نام و ننگ برفت، سلامت با ملامت گشت، عافیت هزیمت شد، بلا روی نهاد، مهجور قوم گشت تا او را از شهر بیرون کردند و در همه عالم یک تن با وی بگذاشتند عیال وی رحمه، و آن نیز هم سبب بلا گشت که در قصص منقول چنین است که آن سرپوشیده هر روز در آن دیه رفتی و مردمان آن دیه را کار کردی تا دو قرص بوی دادندی و بایوب بردی، ابلیس در آن میان تلبیسی بر آورد اهل دیه را گفت شما او را بخود راه مدهید و در خانه‌ها مگذارید که وی تعهد بیماری میکند مشکل نباید که آن علت بشما تولّد کند پس از آن چنان گشت که کس را بر وی رحمت نیامد و هیچکس او را کار نفرمود و هیچ چیز نداد، دلتنگ و تهی دست از دیه بیرون آمد، ابلیس را دید بر سر راه نشسته، گفت چرا دلتنگی؟ گفت از بهر آنکه امروز از بهر بیمار هیچ پدید نکردم و کس را بر ما رحمت نیامد ابلیس گفت اگر آن دو گیسوی خویش بمن فروشی ترا دو قرص دهم تا بسر بیمار بری، رحمه گیسو بفروخت و دو قرص بستد ابلیس بتعجیل نزد ایوب رفت گفت خبر داری که رحمه را چه واقعه افتاد، او را بناسزایی گرفتند و هر دو گیسوی وی ببریدند، و ایوب را عادت چنان بود که هر گاه برخاستی دست بگیسوی وی زدی تا بر توانستی خاستن، آن روز گیسو ندید تلبیس ابلیس باور کرد و رحمه را مهجور کرد، آن ساعت رنج دلش بیفزود بیت المال صبرش تهی گشت فریاد برآورد که: «مَسَّنِیَ الضُّرُّ وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ». ای جوانمرد ایوب آن همه بلا بقوت شربتی میتوانست کشد که از حضرت عزت ذو الجلال بامداد و شبانگاه پیاپی میرسید که: دوش شب بر بلاء ما چگونه گذاشتی؟ امروز در بلاء ما چون بسر آوردی.
سفیدی می‌کند از پنبه اینجا چشم امیدی نوای عالم آشوبی ‌که دارد در نظر گوشم
رسم عاشق‌کُشی و شیوهٔ شهرآشوبی جامه‌ای بود که بر قامتِ او دوخته بود