آراینده

معنی کلمه آراینده در لغت نامه دهخدا

( آراینده ) آراینده. [ ی َ دَ / دِ ] ( نف ) آنکه آرایش دهد.

معنی کلمه آراینده در فرهنگ عمید

( آراینده ) ۱. آرایش دهنده.
۲. زینت دهنده.
۱. آرایش دهنده.
۲. زینت دهنده.

معنی کلمه آراینده در فرهنگ فارسی

( آراینده ) ( اسم ) آرایش کننده زینت دهنده .
آنکه آرایش دهد

معنی کلمه آراینده در دانشنامه آزاد فارسی

آراینده. آراینده (موسیقی) (arranger)
(یا: تنظیم کننده) در موسیقی ، شخصی که موسیقیِ ساختۀ آهنگ ساز دیگری را اقتباس یا به درخواست او برای ارکستر تنظیم یا در ارکستراسیون آن مشارکت می کند. استفاده از آراینده از هالیوود آغاز شد: سرگِی راخمانینوف، جورج گرشوین، و لئونارد برنستاین، و دیگران ، با کمک چنین افرادی آثار کنسرتی می ساختند. آراینده ها (تنظیم کننده ها) در موسیقی جازنیز معمولاً نقش دارند و از برجسته ترین افراد در این زمینه عبارت اند از جیل اوانز(۱۹۱۲ـ۱۹۸۸)، که برای مایلز دیویسو دیگران موسیقی تنظیم می کرد؛ و نیز بیلی استرِی هورن(۱۹۱۵ـ۱۹۶۷) که برای دوک ِ الینگتونکار آرایمان یا تنظیم انجام می داد.

معنی کلمه آراینده در ویکی واژه

صفت از آراستن؛ آنکه یا آنچه آرایش می‌دهد. آراینده دوستان خویش به لباسِ احسان. «میبدی»

جملاتی از کاربرد کلمه آراینده

(گوییم که نفس کلی موجود است به ذات خویش و از عقل کلی فایده پذیر است نه به راه این نفوس جزوی که اندر این عالم همی به علم پرورده شوند. و وجود این مصنوع بر حکمت عملی بر این حرکت دایم مستدیر بی آنکه مر نفس جزوی را اندر آن شرافت است، بر درستی این دعوی گواست. و گوییم که نفس به ذات خویش مکان لذت و جمال و بها و رونق است. و یافتن جوهر جسم مر این صفات را چو عنایت نفس بدو پیوسته شود – چه اندر چیزهای عالمی و چه اندر اجساد ما – بر درستی این دعوی گواست. و بباید دانستن که لذات از اخوات جمال و بها و رونق است، چنانکه درد و رنج از اخوات زشتی و بی نظامی و ... است، و چگونه مکان لذت نباشد جوهری که جوهری دیگر بی هیچ لذت از او به لذت رسد و چگونه زنده و مکان حیات نباشد جوهری که جوهری دیگر نازنده از او زنده شود و چگونه به لذات و ثواب نرسد جوهری که وجود او بر قبول لذات باشد؟ و دلیل بر آنکه وجود نفس بر قبول لذات است، آن است که تا به لذت پیوسته است، او از این جوهر بی نور زشت و درشت مرده نازیبای بی معنی که جسم است جدا نشود. و گوییم که مر نفس کلی را فعلی شریف تر از پدید آوردن مردم نیست. و سپری شدن انواع حیوان به نوع مردم و پادشاه بودن مردم بر جملگی انواع حیوان که پذیرنده آثار نفس کلی اند، بر درستی این قول گواست. و گوییم که نفس کلی نظم دهنده و جنباننده و آراینده این جسم کلی است که عالم است. و نظم دادن و جنبانیدن و آراستن نفوس جزوی مر ایجاد ما را، بر درستی این دعوی گواست. و گوییم که چو نفس جزوی از جسد جدا شود، به نفس کلی بازگردد. و بازگشتن جسد جزوی ما سپس از جدا شدن نفس ما از او بدین جسم کلی که عالم است، بر درستی این دعوی گواست. و گوییم که نفس کلی عالمی زنده است به ذات خویش، چنانکه خدای تعالی همی گوید، قوله: (و ان الدار الاخره لهی الحیوان لو کانوا یعلمون). و عالم جسمی بی زندگی به ذات خویش، بر درستی این دعوی گواست. و گوییم که قوت و تایید از نفس کلی به نفوس جزوی پیوسته است و آن علت ثواب نفس جزوی است، هر چند که بیشتر از مردمان از آن غافلند. و پیوستگی قوت این جسم کلی که عالم است بدین جسم جزوی که جسد ماست تا هر فعلی و قوتی و حرکتی که همی کنیم، قوت جسد ما بر این فعل و قوت و حرکت ما همی از این جسم کلی باید به تکیه کردن بدو و به غذا گرفتن و جز آن از او، بر درستی این دعوی گواست. و گوییم که چو نفس جزوی به کل خویش بازگردد، مر او را همان درجه باشد که مر کل او راست و همان فعل کند که نفس کلی کند. و آمدن همان فعل که مر کل طبایع راست از این اجزای طبایع که اندر اجساد ماست چو به کلیات خویش بازگردند، بر درستی این دعوی گواست. و گوییم که ثواب نفس جزوی مر او را به بازگشتن او حاصل آید سوی کل خویش به موافقت، عقاب او مر او را به بازگشتن او حاصل آید سوی کل خویش به مخالفت. و قوی گشتن و شادمانه شدن چیزهای عالمی- از حیوانات و جز آن- به موافقان خویش و ضعیف گشتن و رنجه شدن از آن مخالفان خویش، بر درستی این دعوی گواست.)
قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ میگوید: بنده من! همه مهر من بین، همه داشت من بین، بفعل خود منت بر ما منه، توفیق ما بین، بیاد خود پس مناز، تلقین ما بین از نشان خود گریز، یکبارگی مهر ما بین. و زبان حال بنده جواب میدهد: خداوندا! از علم چراغی ده، وز معرفتم داغی نه، تا همه ترا بینم، همه ترا دانم. خداوندا! وا درگاه آمدم بنده‌وار، خواهی عزیز دار خواهی خوار، آرنده شادی و آراینده اسرار! ای رباینده پرکندگی، و دارنده انوار! چشمی که ترا نه بیند سیاه است، دلی که ترا نشناسد مردار:
قوله تعالی: وَ مِنْ آیاتِهِ أَنْ خَلَقَکُمْ مِنْ تُرابٍ الآیة، ای فرزند آدم اگر میخواهی که آیات و رایات وحدانیّت اللَّه بدانی و علامات فردانیت وی بشناسی، چشم عبرت باز کن، دیده عقل بگشای، در عالم نفس خویش جولانی کن، باصل خلقت خویش نظری کن مشتی خاک بودی نهادی تاریک در ظلمت نکرت خود بمانده، در تاریکی صفات متحیّر شده، همی از آسمان اسرار باران انوار باریدن گرفت که: ثم رش علیهم من نوره آن خاک عبهر گشت و آن سنگ گوهر شد، آن نهاد کثیف باین پیوند لطیف عزیز شد، خاک پاک شد، ظلمت نور شد، آری آراینده و نگارنده مائیم آن را که خواهیم بنور خود بیارائیم، بهشت بدوستان آرائیم و دوستان را بدل آرائیم و دل را بنور خود آرائیم، این بآن کنیم تا اگر بلاشه ادبار خود بسرادقات عزّت ما نرسید بپرتو اقبال نور جلال ما بما رسید.
وَ إِنْ کُلٌّ لَمَّا جَمِیعٌ لَدَیْنا مُحْضَرُونَ صفت روز رستاخیز است که در ان روز رزمه‌های نفاق برگشایند و سرپوشهای زرّاقی از سر آن بر گیرند و گویند: «فَکَشَفْنا عَنْکَ غِطاءَکَ فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدِیدٌ». مدّعیان بی‌معنی را بینی که زبانهاشان از راه قفا بدر میکشند و لوح معاملات هر کس در رویهاشان میدارند که «اقْرَأْ کِتابَکَ»، و هر ذرّه‌ای که بظلم ستده باشند یا از زکاة باز گرفته داغ قهر میگردانند و بر پیشانیهای عوانان خویشتن‌پرست می‌نهند. ای مسکین! آخر نگویی که تا چند از این مکابره بر دوام و تا کی ازین شوخی و دلیری فراوان، از حال طفولیّت تا جوانی و برنایی و از جوانی و برنایی تا بکهلی و از کهلی تا بپیری و از پیری تا بکی؟! سُبْحانَ الَّذِی خَلَقَ الْأَزْواجَ کُلَّها... الآیة پاکی و بی‌عیبی آن خدای را که در زمین از یک آب و یک خاک و یک هوا این همه عجائب صنع نماید و آیات و رایات قدرت پدید کند، بینا کردن بندگان را و باز نمودن‌نشان را که آن کس که ندیده بود ببیند و آن کس که در نیافته بود دریابد که این کرده را کردگاری است و این ساخته را سازنده ایست و این آراسته را آراینده‌ایست و رسته را رویاننده‌ای، هر یکی بر هستی اللَّه گواه و بر یگانگی وی نشان، نه گواهی دهنده را خرد نه نشان دهنده را زبان،
آیت دیگر بارانست، که از آسمان فرود آید تا زمین مرده بدان زنده شود و نبات بر آرد، چنانک اللَّه گفت: وَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّماءِ مِنْ ماءٍ فَأَحْیا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها قطره‌های باران در میغ تعبیه کند، و آن میغ گران بار بر هواء قدرت بدارد، آن گه بادی گرم فرستد تا میغ از هم برگشاید، و قطرات از آن بریزد، چنانک اللَّه گفت وَ أَنْزَلْنا مِنَ الْمُعْصِراتِ ماءً ثَجَّاجاً و با هر قطره فریشته، تا چنانک فرمان بود بجای خود می‌رساند، چون باران بزمین رسد آن زمین مرده زنده شود، بجنبد و شکافته گردد، و از آن انواع نبات و اصناف درختان برآید، نبات رنگارنگ و درختان گوناگون، رنگهای نیکو، و طعمهای شیرین و بویهای خوش، بار لختی حلوا، بار لختی روغن، بار لختی دارو، و لختی ترش، لختی شیرین، لختی خوردن را، لختی پیرایه را، لختی هم میوه و هم روغن، لختی هم میوه و هم جامه، لختی غذاء آدمیان، لختی غذاء ستوران، لختی غذاء مرغان، عاقل چون در نگرد داند که این ساخته را سازنده‌ایست و آراسته را آراینده، و رسته را رویاننده، هر یکی بر هستی اللَّه گواه و او را به یگانگی وی نشان، نه گواهی دهنده را خرد، نه نشان دهنده را زبان و لقد قالوا.
آراینده حق بر دلهای دوستان، و نگارنده ایمان بر سرهای ایشانست. چنان که گفت: حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإِیمانَ وَ زَیَّنَهُ فِی قُلُوبِکُمْ. راست دارنده دلهای دانایان، و الهام دهنده در شناخت نیک و بد ایشان است. چنان که گفت: فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها.
صف آرایندهٔ این طرفه لشکر چنین لشکر کشد کشور به کشور
قوله تعالی: وَ إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ الآیة... این صفت خداوند یگانه، بار خدا و پادشاه یگانه، در بزرگواری و کاررانی یگانه، در بردباری و نیکوکاری یگانه، در کریمی و بیهمتایی یگانه، در مهربانی و بنده نوازی یگانه، هر چه کبریاست رداء جلال اوست و بآن یگانه، هر چه عظمت و جبروت است ازار ربوبیت اوست و بآن یگانه، در ذات یگانه، در صفات یگانه، در کرد و نشان یگانه، در وفا و پیمان یگانه، در لطف و نواخت یگانه، در مهر و دوستی یگانه، روز قسمت که بود جزا و یگانه، پیش از روز قسمت که بود؟ همان یگانه، پس از روز قسمت که سپارد آن قسمت؟ همان یگانه، نماینده کیست؟ همان یگانه، آراینده کیست؟ همان یگانه، پیداتر از هر چه در عالم پیداییست و در آن پیدایی یگانه، پنهان‌تر از هر چه در عالم نهانیست و بدان نهانی یگانه.
پس گفتند: ظاهر کردیم که افعال حرکت جرم عالی و تاثیرات او همه چنان نیست که مر آن را بازداشت نیست و قول مطلق‌اندرین معنی که مرجع توحید فلاسفه ا‌ست مر میر حکماء یونان راست اعنی ارسططالیس ا‌لهی را که گفت: فعل اجرام سماوی‌اندر چیزهایی رونده ا‌ست که آن چیزها بشرف از اجرام سماوی کمترست و اما آنچ بشرف از اجرام عالی برترست تاثیرات اجرام عالی‌اندر آن کارگر نیست البته و گفت:تاثیر اجرام‌اندر اجساد نبات و حیوان ا‌ست و‌ اندر تراکیب و‌اندر نفسهاء جسم ا‌ست و نماء و تاثیر او را سوی نفس ناطقه عاقله شریف که بر عالم و انچ‌اندروست مطلع و محیط است و بفلک بر شود و اجرام را بشمرد و مساحت کند، و سیرها و حرکتها ایشان را ‌اندر یابد، و هیچ حجاب مر او را باز ندارد، و بگرد دریاها و زمین‌اندر آید بی هیچ روزگاری و بی آنک هیچ رنجی بدو رسد راهی نیست؛البته از بهر انک نفس ناطقه همی بدریا‌اندر شود و غرقه نشود و آتش مر او را مطیع است و مر او را نسوزد و این اطلاع و سلطانی هر نفس ناطقه را گفتند بدانست کو جزوست از آن کل خویش، که افلاک و انجم و آنچ بزیر ایشانست معلول اوست. و گفتند که چون نفس کلی که آراینده فلک است، و فلک با انچ بروست از اجرام عالی، کارکنان او‌اند، پس ممکن است بل واجب ا‌ست که این جزو که نفس ناطقه است و جزو آن کل ا‌ست توانا باشد بر دفع کردن مضرتهاء معلول کل خویش از جسد خویش که عنایت او بدان پیوسته ا‌ست و عنایت نفس جزوی بجسد بدا‌نست که جسد خادم اوست و خانه اوست و مرکب اوست.
(و احکم الحاکمین و اصدق القائلین خدای است- عز شانه- که این عالم از فعل اوست و قرآن کریم از قول اوست. و عرض او- سبحانه- از آفرینش نه آن است تا جوهر جسم بدین صورت ها و اشکال که ظاهر است نگاشته باشد و از گفتن سخن نه آن است تا این سخنان که بنیاد قرآن بر آن است گفته باشد، بل که آن است تا نفس مردم که پذیرنده و یابنده این معانی است که از عالم روحانی بر جوهر جسم پدید آینده است، از صنع الهی بر این معنای مطلع شود و از این مصورات حسی به انواع تصاویر که آن روحانیات است، به دلالت کتاب خدای سوی مصورات عقلی که آن صورتی الذوات است بی هیولی- چنانکه جوهر جسم هیولانی الذات است بی صورتی- راه یابد. و هر که مقر است برآنکه احکم الحاکمین و خیرالماکرین خدای است، داند که جز این تدبیری نبود که نفس بدان تدبیر و تدریج سوی عالم عقل راه یافتی. و هر که به چشم بصیرت اندر رنگ ها و بوی ها و مزه ها و شکل هاو دیگر معانی که آن بر طبایع پدید آینده است بنگرد و مر آن را بدان جوهر متبدل و متحول الاحوال که دایم اندر سیلان است آمیزنده یابد و از او جدا شونده برگشت روزگار داند، داند که مقصور صانع این صنع پر عجایب از پدید آوردن این معانی آراینده بر این جوهر بی زینت و زیب آن است تا مردم که بر این معانی او همی مطلع شود بدانیدکه مر این معانی آراینده را نیز عالمی هست که او به ذات خویش آراسته است، چنین که مر این جوهر آرایش پذیر بی آرایش را که جسم است، عالمی است. و درست شود سوی او بطلان قول آن کس که گوید: روا بودی که خدای تعالی ما را بی این صنع و بی این تدریج بر عالم علوی مطلع گردانیدی، از بهر آنکه خرد داند که هر که کاری بکند به آلتی از بهر مقصودی، اگر بی آن کار مر او ممکن باشد مر آن مقصود را حاصل کردن، او نه حکیم باشد، از بهر آنکه فعل او لهو باشد. و هم چنین اگر مر آن کار را بی آن آلت بتواند کردن، آن آلت مر او را بی کار و بیهوده باشد، و خدای تعالی از لهو و بیهودگی بری است. و لیکن مردمان بی تمیز را این سخن که گوییم: مر خدای را ممکن نبود مردم را به نعمت جاویدی رسانیدن جز بدین تدریج که همی بینیم، صعب آید، بدان سبب که مر این عجز را همی نسبت سوی صانع کند و نسبت این عجز سوی مصنوع است نه سوی صانع، چنانکه گوییم: مر استاد دیباباف را مهیا نیست از آهن دیبای منقش و نرم بافتن، نه از بهر آنکه آن دیباباف استاد نیست، و لیکن از بهر آنکه آهن پذیرفتن صنع دیباباف را مهیا نیست. هم چنانکه پشم و پنبه مر پذیرفتن صنع استاد شمشیرگر و صورت شمشیر را مهیا نیستند و طاقت قبول آن صنع را ندارند، هم چنین نفس مردم طاقت پذیرفتن علم عالم علوی جز بدین تدبیر و تدریج ندارد. پس واجب است بر عاقل که از کرده خدای که آن این عالم است و از گفته او که آن قرآن کریم است، به دو قوت خویش که آن گفتار و کردار است، بر وحدانیت خدای دلیل گیرد تا اندر تحصیل مقصود الهی از این صنع به واجبی سعی کرده باشد و شکر آن سعی به ثواب جزیل ابدی بدو رسد، چنانکه خدای تعالی همی گوید، قوله: (و من اراد الاخره و سعی لها و هو مومن فاولئک کان سعیهم مشکورا).