معنی کلمه ابراهيم در لغت نامه دهخدا
ابراهیم. [ اِ] ( اِخ ) ناحیه ای است در کانادا که سپاه انگلیس و فرانسه بدانجا جنگ کردند.
ابراهیم. [ اِ ] ( اِخ ) کوهی است در کرمان زمین که آنرا کوه ابراهیم نامند. ( مؤیدالفضلا ).
ابراهیم. [ اِ ]( اِخ ) نام سوره چهاردهمین از قرآن کریم ، پس از رعدو پیش از حجر و آن مکیه است ، دارای پنجاه ودو آیت.
ابراهیم. [ اِ ] ( اِخ ) نام یکی از مجلِّدین مشهور. ( ابن الندیم ).
ابراهیم. [ اِ ] ( اِخ ) ( نهر... ) نام رودی به شام در جنوب غربی طرابلس الشام و مصب آن بحر ابیض است و بطول 25 هزارگز.
ابراهیم. [ اِ ] ( اِخ ) ابواسحاق بن لنگک. او نیز مانند پدر به عربی شعر می گفته است.
ابراهیم. [ اِ ] ( اِخ ) ابورافع. از صحابه رسول صلوات اﷲعلیه. رجوع به ابورافع شود.
ابراهیم. [ اِ ] ( اِخ ) ( مولی السید... ) پدر او یکی از بزرگان اولیاء و اصلاً ایرانی بود و بقریه ای نزدیک اماسیه انتقال کرده بود. سلطان بایزید دوم در جوانی خویش بصحبت او نائل شد و از او کرامات دید. ابراهیم ابتدا در زاویه و خانقاه پدر خویش پرورش یافت و سپس برای تحصیل علم به بروسه رفت و از شیخ سنان الدین و حسن سامیسونی و خواجه زاده علم آموخت و از آن پس محمدپاشای قره مانی وزیر، او را بتربیت فرزندان خویش گماشت و بعد از آن سلطان محمدخان او را بتعلیم پسر سلطان بایزید مأمور کرد، و در مرزیفون و قره حصار و بعض بلاد دیگر و نیز در مدرسه اماسیه سلطان بایزید بتدریس مشغول شد و در آخر متولی قضای آماسیه گشت و به پیری از تدریس و قضا دست کشید و سلطان سلیم در جوار ابوایوب انصاری خانه ای خریده به او اهدا کرد و در 935 هَ.ق. در حالی که متجاوز از نود سال داشت برحمت حق پیوست. او مردی عالم و زاهد و بحلم و حسن اخلاق متصف بوده است. گویند هیچکس او را خفته نیافت. دائم بر دو زانو می نشست و در همان حال بخواب می شد و هیچگاه کار به کسی نفرمود و بتن خویش کار خود میکرد و تا آخر زن اختیار نکرد و همه عمر را بعلم و عبادت گذرانید.