معنی کلمه آمدن در لغت نامه دهخدا
شیر خشم آورد و جست از جای خویش
آمد آن خرگوش را آلغده پیش.رودکی.بدینجای از بهر او آمدم
بکینه همی جنگجو آمدم.فردوسی.سوی بیشه شهر چین آمدند
به آمل بروی زمین آمدند.فردوسی.با نعمت تمام بدرگاهت آمدم
امروز با گرازی و چوبی همی روم.فاخری ( از فرهنگ اسدی ، خطی ).شاهد که با رفیقان آید بجفا کردن آمده است. ( گلستان ). || شنیده شدن بوی. استشمام رائحه. مشموم شدن. برخاستن. منتشر گردیدن. ساطع بودن. فائح گشتن. مرتفع گردیدن بوی. نفح. نفاح. فوح. دمیدن بوی. دمیده شدن عطر و جز آن :
از گیسوی او نسیم مشک آید
وز زلفک او نسیم نسترون.رودکی.از زلف تو بوی عنبر و بان آید
زآن تنگ دهان هزار چندان آید.فرخی.ناید بوی عبیر و گل ز سماروغ.عنصری.از دهان تو همی آید غساک
پیر گشتی ریخت مویت از هباک.طیان.چه سود چون همی ز تو گند آید
گر تو به نام احمد عطاری.ناصرخسرو. || شدن. گشتن. گردیدن :
ازیرا کارگر نامد خدنگم
که بر بازو کمان سام دارم.بوطاهر.دانی که دل من که فکنده ست بتاراج
آن دو خط مشکین که پدید آمدش از عاج.دقیقی.که یزدان پاک ازمیان گروه
برانگیخت ما را [ فریدون ] ز البرز کوه
بدان تا جهان از بد اژدها
بفرمان و گرز من آید رها.فردوسی.بیامد خرامان و بردش نماز
ببر در گرفتش زمانی دراز
همی چشم و رویش ببوسید دیر
نیامد ز دیدار آن شاه سیر.فردوسی.نهان بود چند از دم اژدها
نیامد بفرجام هم زو رها.فردوسی.که روی زمین از بد اژدها
بشمشیر کیخسرو آمد رها.فردوسی.قلم بساعتی آن کارها تواند کرد
که عاجز آید از آن کارها قضا و قدر.فرخی.نامه ها نبشته آمد و نسخت پیش برد [ استاد عبدالغفار ]. ( تاریخ بیهقی ). لشکر منصور با رایت ما که بدین رباط رسد باید که وی اینجا بحاضر آید. ( تاریخ بیهقی ). آنچه از خزانه برداشته اند... بدین معتمد سپارد تا بدان واقف شده آید. ( تاریخ بیهقی ). باید نسخت آنچه با کدخدایش بگوزگانان فرستاده است از خزانه بدین معتمد داده آید. ( تاریخ بیهقی ). فصلی بخط ما در آخر آن است که عبدوس را فرموده آمد. ( تاریخ بیهقی ). و مصرح گفته آمده است که اگر آنچه مثال دادیم بنزد وی آن را امضا نباشد... ناچار ما را باز باید گشت. ( تاریخ بیهقی ). خواستم [ سلطان مسعود ] این شادی بدل امیر برادر رسانیده آید. ( تاریخ بیهقی ). چون از سرای عدنانی بگذشته آید باغیست بزرگ. ( تاریخ بیهقی ). آنچه فرمودنی بود در هر باب فرموده آید. ( تاریخ بیهقی ). و خمارتاش حاجب را نیز فرموده آمد. ( تاریخ بیهقی ). از چند سال باز گریخته از برادر بمکران نشانده آید. ( تاریخ بیهقی ). و امید می داشتیم که مگر سلطان مسعود وی [ امیرمحمد ] را بخواند سوی هرات و روشنائی پدیدار آید. ( تاریخ بیهقی ). و وی را آرزوهای دیگر خیزد چنانکه فاداده آید یک ناحیت که خواست. ( تاریخ بیهقی ). قوت پیغمبران معجزات آمد یعنی چیزها که خلق از آوردن مانند آن عاجز آیند. ( تاریخ بیهقی ). و سه روز تعزیت ملکانه برسم داشته آمد. ( تاریخ بیهقی ). رسولی نامزد کرد سوی بوجعفر پسر کاکو علاءالدوله و فرستاده آمد. ( تاریخ بیهقی ). امیرالمؤمنین بشفاعت نامه ای نوشته بود تا صفاهان بدو بازداده آید. ( تاریخ بیهقی ).