معنی کلمه اخ در لغت نامه دهخدا
عشق آتش تیز و هیزم تاخ منم
گر عشق بماند اینچنین آخ تنم.صفار.|| آفرین. بخ. بارک اﷲ.
اخ. [ اَ ] ( صوت )اَه. آه. صوتی است نمودن نفرت و کراهت را. و شعوری بنقل از شرفنامه و برهان و مؤید الفضلاء معنی تحسین و آفرین نیز بدو داده است و اخ اخ را بمعنی بخ بخ گرفته لکن در زبان فارسی حاضر و همچنین در ادبیات قدیم باینمعنی دیده نشده است و باز در لغت نامه ها بمعنی ترحم و تأسف آورده اند و شنیده نشده است :
زهری که او چشاند چه جای اخ که بخ بخ
تیغی که او گذارد چه جای اه که به به.؟بیک وخ وخ که من کردم بصد اخ اخ نمی ارزد.؟|| ( ص ) در زبان اطفال شیرخواره ، بد. اَیی. پلید. نجس. مقابل مامان ، خوب : اَخ است ؛ بد است. || اَخ کن ؛ هم در زبان کودکان ، از دهان بیرون کن.
اخ. [ اَ ] ( ع اِ ) برادر : واجعل لی وزیراً من اهلی هارون اخی. ( قرآن 30/20 - 31 ). در این وقت اخی و معتمدی ابوالقاسم ابراهیم بن عبداﷲ الحصری... برسولی فرستاده آمد. ( تاریخ بیهقی ).
بسوی تست همه میل دولت و اقبال
چو میل یارسوی یار و میل اخ سوی اخ.سوزنی.تیغ جانخواه توعزرائیل را گوید بجنگ
کای اخی جائی نشانی ده مرا جان دگر.سوزنی.بسا اخ کز اخوت چون زند دم
دمش باشد چراغ عقل را پف
تف افکن بر رخ آن اخ که هرگز
نیفتد زین مناسب تر اخ و تف.جامی.گفت یا اخ ، تف باقبالت ، قوام آمدبفارس
مر مرا ناچار می باید ره طهران گرفت.شوریده شیرازی.شاه گفت ای همه از گفته من کرده تخلف
بتوباد ای اخ من تف.؟ || دوست. همنشین.ج ، اَخون ، اَخاء، اِخوان ، اُخوان ، اِخوَة، اُخوة، اُخوّة، اُخوّ. || مثل. مشابه. مشاکل. مشارک در امری : هذاالثوب اخو ذاک. || ضدّ. مقابل : ترکته باخ الخیر؛ گذاشتم او را بضد خیر که شرّ است. || خداوند :
من محذیات اخی الهوی جرَع الاسی
بدلال غانیة و مقلة ریم.؟
اخ. [ اَخ خ ] ( ع صوت ) کلمه ای است که در حالت ناخوشی و درد گویند. || ( اِ ) لغتی در اَخ بمعنی برادر.
اخ. [ اِ ] ( ع اِ فعل ) اسم فعل بمعنی بینداز.