بدکاری

معنی کلمه بدکاری در لغت نامه دهخدا

بدکاری. [ ب َ ] ( حامص مرکب ) بدکرداری. بدعملی. بدفعلی. بدفعالی. ( فرهنگ فارسی معین ): قفوة؛بدکاری. ( منتهی الارب ). || شرارت. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ). || فسق. فجور.زنا. لواط. ( از ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ).

معنی کلمه بدکاری در فرهنگ عمید

بدکرداری، بدکار بودن.

جملاتی از کاربرد کلمه بدکاری

کزین روی نکو بدکاری آید وز این دلدار دل آزاری آید
معاویه از این گفت گهر سفت چون باغ از باد نوروزی بر شکفت و از هنجار شرم و آشفتگی نیک نیک باز آمد. خندان خندان درخانه شد و خاتون را به پوزش و نوازش های روان پذیر دل باز جست. چون به خانه رسیدم دو کنیزک دیدم که هر یک کیسه زر بر سیمین سینی نهاده درآمدند که خاتون ترا به خوشی و نیکی یاد کرد، و پیام داد که خواجه امروز به فر داستانی که بروی سرودی از انداز خشم و رنجش باز آمد، و بر گرده من در بخشایش فراز افکند، لغزش و گناه را دامن کشید و بر جای بدکاری نیک کرداری آورد، این خود کمین پاداش آن پاک دهن است و کمترین نیاز آن پاکیزه سخن.
چشم بد بدکاری بسیار کرد نازنینی را چو تو بیمار کرد
این که کدام یک از بخش‌های بدن، تحت تأثیر از دست رفتن عملکرد قرار خواهند گرفت، به سطح آسیب دیدگی بستگی دارد. برخی از نشانه‌ها، بدکاری دفعی و ادراری، ممکن است در هر سطحی رخ دهند. مثانه نوروژنیک، مربوط به توانایی‌هایی شامل قدرت تخلیه مثانه بوده و نشانگان رایجی از آسیب طناب نخاعیست. این نشانگان می‌تواند منجر به افزایش فشار مثانه ای شده و به کلیه‌ها آسیب بزند.
کانُوا لا یَتَناهَوْنَ یکدیگر را بازنمی‌زدند عَنْ مُنکَرٍ فَعَلُوهُ از ناپسندی که میکردند لَبِئْسَ ما کانُوا یَفْعَلُونَ (۷۹) بد چیزی و بدکاری که میکردند!
کفه ی بدکاریهایش سنگینی خواهد کرد و همین هنگام پاره کاغذی می آورند و در کفه ی نیکوئی هایش می نهند، کفه سنگین تر می شود.
سراسر صلاح معاد و معاش ز بدکاری مفسدان دور باش
بیگانه چرا نشد میان خویشان کز باخبران بی‌خبری بدکاریست
بعد از آن رسول صلی الله علیه و سلم فرمود: خداوند تعالی به توبهٔ بنده عاصی خویش، از آن مردی که شتر را یافت و به یافتن شتر شاد شد، شادتر است. معنی شادی خداوند به توبهٔ بنده آن است که چون بنده به چیزی شاد شود، آن چیز را عزیز دارد، اکنون آن مرد تائب نیز نزد خداوند تعالی سخت عزیز باشد و فرمود که: بنده ای بودکه گناه کند و آن گناه او را در بهشت آرد. گفتند: چون باشد یا رسول اللّه؟ گفت: آن گناه در پیش چشم وی ایستاده بود و وی هر دم پشیمانی می خورد و عذر می خواهد. این پشیمانی و عذر، او را آخر به بهشت اندر آرد. بنده ای چون روز قیامت نامهٔ گناه بیند، راه دوزخ گیرد. او را گویند: روی دیگر برخوان. برخواند، همه طاعت بیند، از بهر آنکه توبهٔ نصوح کرد و حق تعالی معصیتهای او را به طاعت مبدل گردانید، آن خدایی که ریگ را از بهر خلیل آرد و آهن را از بهر داوود موم کرد، نرم وگِل را از بهر عیسی مرغ گردانید و خون حیض را غذای فرزندان گردانید، معصیتها را به طاعت مبدل تواندکردن به روزگار. رسول صلی الله علیه و سلم گفت: شخصی بود «مقبل تمّار» خرما فروختی. زنی بیامد، خرمای نیکو دید بر دکان تمار،گفت: در دکان اندرون بهتر دارم. چون زن به دکان درآمد زن را بوسه داد و در چادر او در آویخت و آن زن او را دفع می کرد و می گفت: بدکاری کردی، به خداوند عاصی گشتی و به خواهر خود به مسلمانی خیانت کردی. مقصود ذکر قصهٔ مقبل نیست، مقصود آن است که نودانی که درمان گناه چه می بایدکردن. مقبل چون توبهٔ نصوح کرد، این آیت بیامد: «والذین اذا فعلوا فاحشه اوظلموا انفسهم ذکروا الله فاستغفر والذنوبهم و من یغفر الذنوب الا الله» جماعتی می گویند این درشأن «بهلول نباش» آمده است. جابر رضی الله عنه روایت می کندکه جوانی بود از انصار، نام وی ثعلبه بن عبدالرحمن بود. خدمت رسول کردی. روزی بر در سرای یکی از انصارگذرکرد و در آن سرای نظرکرد چشم وی بر روی زنی افتادکه خویشتن را میشست. بایستاد در وی بقصد می نگریست ناگاه به دلش آمد نبایدکه خدای تعالی وحی فرستد به رسول علیه السلام در حق من، از آن نظر شهوت پشیمان شد. از مدینه بیرون آمد از شرم، بدان کوه که میان مکه و مدینه است، چهل شبانه روز بان کوه بود و زاری می کرد و رسول از وی می پرسید و آن چهل روز بودکه وحی نمی آمد، تاکافران گفتند: «ودعه ربه و قلاه» ناگاه جبرئیل آمدکه آن بنده در میان کوه، فریاد میخواهد به من از آتش دوزخ. رسول علیه السلام عمر خطاب و سلمان فارسی را رضی الله عنهما بفرستادکه ثعلبه را پیش من آرید. هر دو از مدینه بیرون آمدند. شبان دقاقه را پرسیدند.
یا رب من اگر چه عاصی و گمراهم وز بدکاری فتاده در افواهم
رفت آنچه ز عمر ما به بدکاری رفت آه ار گذرد چو رفته آینده ما