المام

معنی کلمه المام در لغت نامه دهخدا

المام. [ اِ ] ( ع مص ) گناه صغیر کردن. ( مصادر زوزنی ). مباشر و مرتکب صغایر شدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). ارتکاب لَمَم یعنی گناهان کوچک. ( از اقرب الموارد ). || گناه کردن. ( از اقرب الموارد ). || فرودآمدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( آنندراج ). فرودآمدن کسی را. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). فرود آمدن چیزی یا کسی : فلجاء امیرالمؤمنین عقب هذه القادمة التی المت و الهادمة التی اظلت الی مایریداﷲ منه. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 300 ). || نزدیک رسیدن کودک به بلوغ. ( منتهی الارب ). نزدیک به بلوغ شدن کودک. ( آنندراج ). صفت آن مُلِم است. ( از اقرب الموارد ). || به رُطَبی نزدیک شدن خرمابن. ( از منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || نزدیک آمدن کاری که شود. یقال : اَلَم َّیفعل کذا، ای کاد؛ یعنی نزدیک است که چنان کند. ( منتهی الارب ). نزدیک شدن چیزی ، و گاهی بجای افعال مقاربه استعمال میشود. ( از اقرب الموارد ). قصد کردن و نزدیک شدن بچیزی. ( المعجم فی معاییر اشعار العجم ). || دانستن معنی. ( از اقرب الموارد ). || در اصطلاح شاعران ، اخذ معنی شعری که دیگری گفته باشد. ( آنندراج ). در وفیات الاعیان ( چ طهران ص 24 ) آمده :فقال له ابن ابی دؤاد: هذاالمعنی تفردت به او اَخذته ؟ قال هولی و قد الممت فیه بقول ابی نواس - انتهی.
شمس قیس رازی آرد: المام در سرقات شعرآن است که معنیی فراگیرد و به عبارتی دیگر و وجهی دیگر بکار آرد چنانکه ازرقی گفته است :
صدف ز بیم یلان در شود بکام نهنگ
زخون برنگ یواقیت رنگ کرده لاَّل.
( یعنی لاَّلی ، یاء از برای ضررت شعر انداخته شده است ). و انوری ازو برده است و نیکوتر از او گفته :
قهر تو گر طلایه بدریا کشد، شود
دُر در صمیم حلق صدف دانه انار.
و شهاب مؤید نسفی گفته است :
همی بالید خون از حلقه تنگ زره بیرون
بر آن گونه که آب نار پالایی بپرویزن.
ظهیر ازو برده است و به ازو گفته :
تویی که بر تن خصم تو درع داودی
ز زخم تیغ تو پرویزنی بود خون بیز.
و معزی گفته است :
چو بنوشت بر لوح نام ترا
فروایستاد از نوشتن قلم ،
همی گفت زین پس چه دانم نوشت
چو جزوی و کلی نوشتم بهم.
انوری این معنی را ازو برده است و نیکو گفته :
چون زمین را شرف مولد تو حاصل شد
آسمان راه نظیرت بزد اندر تحصیل
خود وجود چو تویی بار دگر ممتنع است

معنی کلمه المام در فرهنگ معین

( اِ ) [ ع . ] (مص ل . ) ۱ - به حد بلوغ رسیدن . ۲ - گناه صغیره کردن . ۳ - فرود آمدن امر بر کسی .

معنی کلمه المام در فرهنگ عمید

۱. مرتکب گناهان کوچک شدن.
۲. فرود آمدن امر به کسی.
۳. نزدیک شدن کودک به سن بلوغ.
۴. (ادبی ) معنی یا مضمونی را از شعر کسی گرفتن و با عبارت دیگر بیان کردن.

معنی کلمه المام در فرهنگ فارسی

( مصدر ) فرود آمدن فرو آمدن .
گناه صغیر کردن . مباشر و مرتکب صغایر شدن .

معنی کلمه المام در ویکی واژه

به حد بلوغ رسیدن.
گناه صغیره کردن.
فرود آمدن امر بر کسی.

جملاتی از کاربرد کلمه المام

و قال عبد اللَّه بن عمرو بن العاص اللمم ما دون الشّرک. و قال ابو صالح سئلت عن قول اللَّه عز و جل إِلَّا اللَّمَمَ فقلت هو الرجل یلمّ بالذنب ثم لا یعاوده فذکرت ذلک لابن عباس، فقال اعانک علیها ملک کریم. و اصل اللمم و الالمام ما یعمله الانسان الحین بعد الحین و لا یکون له عادة و لا اقامة علیه. فعلی هذا، الاستثناء صحیح، و اللمم من الکبائر و الفواحش، و قال قوم هو استثناء منقطع مجازه لکن اللمم و لم یجعلوا اللمم من الکبائر و الفواحش، ثم اختلفوا فی معناه، فقال بعضهم هو ما سلف فی الجاهلیّة فلا یؤاخذهم اللَّه به و ذلک انّ المشرکین قالوا للمسلمین انّهم کانوا بالامس یعملون معنا، فانزل اللَّه هذه الایة، و قال بعضهم هو صغار الذنوب مثل النظرة و الغمزة و القبلة.
وجهک المامول ججتنا یوم یذتی الناس بالحجج
قوله تعالی: «أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً» الآیة... ابو بکر واسطی گفت: این آیت مدار علم حقیقت و معرفتست، و المعنی اوحی من العلی الی قلوب الانبیاء و اسماعهم و الهم الحکماء فی عقولهم و بصائرهم، جلال احدیّت بنعمت رحمت و رأفت فرو فرستاد از آسمان بر پیغامبران پیغام راست و وحی پاک، هم بسمع شنیدند و هم بدل دریافتند و همچنین اولیا را الهام داد و نور حکمت در دل ایشان افکند، «فَسالَتْ أَوْدِیَةٌ بِقَدَرِها» ای ابصرت قلوب بقدر سعتها و حیاتها و استنارتها، دلهای انبیاء روشن گشت و بیفروخت بنور وحی و رسالت و دلهای اولیاء بچراغ حکمت و معرفت، «بِقَدَرِها» یعنی هر کس بقدر خویش بر درجات و طبقات، یکی برتر، یکی میانه، یکی فروتر، تفاضل و تفاوت بر همه پیدا. پیغامبران را می‌گوید: «وَ لَقَدْ فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِیِّینَ عَلی‌ بَعْضٍ» اولیا را می‌گوید: «هُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ اللَّهِ» یکی را بر نبوّت، رسالت افزونی، یکی را بر حکمت، نبوّت افزونی، یکی را بر علم، معرفت افزونی، یکی را بر ایمان و شهادت، ذوق حقیقت افزونی، یکی را علم الیقین با بیان، یکی را حقّ الیقین باعیان، هر کسی را آن داد که سزا بود و در هر دلی آن نهاد که جا بود، «فَاحْتَمَلَ السَّیْلُ زَبَداً رابِیاً» یعنی فاصاب تلک القلوب من خطأ الآراء و دون الهفوات و ما یلقی الشیطان فی الامنیة و یختلسه من الحفظ و یلقیه من الزّلل، آن دلها اگر چه روشنست و افروخته، خالی نباشد از وساوس و هواجس و هفوات صغائر که شیطان پیوسته مترصد نشسته تا کجا در دل ایشان راهی یابد، تا شکی و سهوی افکند، دروغی برسازد، حفظی بر باید. او که مهتر عالم بود و سید ولد آدم بود و در صدف شرف بود با کمال نبوّت و بسالت رسالت وی شیطان هم از وی اختلاسی کرد، چنانک گفت: «أَلْقَی الشَّیْطانُ فِی أُمْنِیَّتِهِ» تا از همزات وی بحق استعاذت کرد گفت: ربّ اعوذ بک من همزات الشیاطین، «وَ مِمَّا یُوقِدُونَ عَلَیْهِ فِی النَّارِ» ای و ممّا یتفکرون فیه و یتدبرونه و یستنبطون منه، «ابْتِغاءَ» استدلال او ابتغاء کشف، «زَبَدٌ» ای زیادة من الهام الحقّ و المام الملک، «مِثْلُهُ» ای مثل الخطاء الذی یلقیه الشیطان.
آینایا باخاندا گؤردوم ، ساققالیما دن دوشوبدی من کی چوخ قوجالمامیشام ، بیلمیرم ندن دوشوبدی
ز بذلش‌کان اگر جوید تظلم کفی بالله المامور معذور
می‌گوید آن صاحب الهام و صاحب معرفت یکی در بحر تفکّر بدست استنباط جواهر معانی از آیات و اخبار بیرون می‌آرد، یکی از روی تدبّر بنعت الهام حقایق کشف می‌جوید، همی در آن تفکر و تدبّر و استنباط چندان کوشش نمایند و روش کنند که اندازه در گذارند تا بر الهام حق و المام ملک افزونی جویند، این افزونی همچون آن بر آراسته شیطانست از هر دو حذر کردنی است، «فَأَمَّا الزَّبَدُ فَیَذْهَبُ جُفاءً» یعنی فامّا الخطاء و الهفوة و الطغیان تذهب تذکرا، لقوله عزّ و جلّ: «إِنَّ الَّذِینَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ تَذَکَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ»، «وَ أَمَّا ما یَنْفَعُ النَّاسَ» من استدلال للفتوی او توقف علی معنی، «فَیَمْکُثُ فِی الْأَرْضِ» یرسخ فی القلب می‌گوید آن خطاء رأی و هفوة لسان و طغیان از جهت شیطان پای دار نبود، در دل مؤمن قرار نگیرد، که مؤمن یاد کرد و یاد داشت حق بر دل و زبان دارد و غوغاء شیطان با سلطان ذکر حق پای ندارد، اینست که ربّ العالمین گفت: «تَذَکَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ». و آنچ مردم را بکار آید که صلاح دل و دین در آن بود و باندازه شریعت و حقیقت بود، آن در دل راسخ گردد. درختی بود بیخ آن راسخ، شاخ آن ناضر، عود آن مثمر، بیخ آن در زمین وفا شاخ آن بر هوای رضا، میوه آن رؤیت و لقا و بر جمله اشارت آیت آنست که نور معرفت چون در دل تابد آثار ظلمت معصیت پاک ببرد و آن نورها مختلفست و آن معاصی متفاوت، نور یقین تاریکی شک ببرد، نور علم تهمت جهل ببرد، نور معرفت آثار نکرت محو کند، نور مشاهدت آثار ظلمت بشریّت ببرد، نور جمع آثار تفرقت بردارد، باز بر سر همه نور توحید است، چون خورشید یگانگی از افق غیب سر بر زند با شب دوگانگی گوید: