خنجک

معنی کلمه خنجک در لغت نامه دهخدا

خنجک. [ خ ِ ج َ ] ( اِ ) درمنه. ( ناظم الاطباء ).
خنجک. [ خ َ ج َ ] ( اِ )خار خسک. ( ناظم الاطباء ). خاری باشد که بتازی آن را شیخ خوانند. ( نسخه ای از لغت نامه اسدی ) :
نباشد بس عجب از بختم ار عود
شود در دست من مانند خنجک.ابوالمؤید بلخی.چرا این مردم دانا و زیرک سار و فرزانه
به تیمار و عذاب اندر ابا دولت به پیکار است
اگر گل کارد او صدبرگ ابا زیتون ز بخت او
بر آن زیتون و آن گلبن بحاصل خنجک و خار است.خسروی.ببستان بعد ازین برعکس بهمن
گل سوری برون آید ز خنجک.هندوشاه.|| سیاه دانه. || یکنوع غله ای است. ( ناظم الاطباء ) ( التفهیم ) : و قوت ایشان دانه خنجک است. ( قصص الانبیاء ).
خنجک. [ خ ُ ج َ ] ( اِ ) بنه. حبةالخضراء. ( ناظم الاطباء ). درختی است کژ بر کوه روید. بتازی حبةالخضراش گویند. بوکلک. چتلانغوش. ( یادداشت بخط مؤلف ). شجر محلب. ( بحر الجواهر ) :
یاد نآری پدرت را که مدام
گه بتنگش چدی و گه خنجک.( از فرهنگ اسدی نخجوانی ).

معنی کلمه خنجک در فرهنگ معین

(خَ جَ ) (اِ. ) نک خارخسک .

معنی کلمه خنجک در فرهنگ عمید

= خارخسک: نباشد بس عجب از بختم ار عود / شود در دست من مانند خنجک (ابوالمؤید: شاعران بی دیوان: ۶۰ ).
= بَنه

معنی کلمه خنجک در فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - سیاه دانه . ۲ - درمنه .
بنه حبه الخضرائ درختی است کژ بر کوه روید بتازی حبه الخضراش گویند .

معنی کلمه خنجک در ویکی واژه

نک خارخسک.

جملاتی از کاربرد کلمه خنجک

در این تیمار تنهائی و اندوه ناشکیبائی اگر فر دیدار سر کار خداوندی سیف الدوله دست نمیداد به رامش گفت و گزارش دل خسته جان و پریشان باز نمی جست، هر آینه هوش را نام به رسوایی رفته بود و خرد را ننگ به شیدائی. همه بر جای کلم خار در گریبان می رست و به جای لاله و خیری خس و خنجک از آستین و دامان می زاد. هر که با تو نشست از همه بر خاست و آنکه بر تو فزود از همه در کاست. گرفتار تو آزادی نجوید، و ویران تو آبادی نخواهد. مصرع: نخجیر نامد در به چشم این گرگ یوسف دیده را.
ولی این بیگانه آشنارو، و دوست نمای دشمن خو، که انباز خود ساخته ای و بانداز من تاخته، از دیگر کوی وکاشانه است و مرغش پرورده دیگر آب و دانه.دلت چون داد فرنجک سارم فراسر خسبد و خنجک وارم در پای و پی خلد، سیمم به سنگ و سندان ساید، و میم بگاز و دندان خاید، چنگ در چنبر گیسو زند و سنگ بر سینه و بازو، برپیدا و نهانم پرده دران آید و بهر دیده که خواهد فرازیر و بالایم نگران: