خارخسک
معنی کلمه خارخسک در لغت نامه دهخدا

خارخسک

معنی کلمه خارخسک در لغت نامه دهخدا

خارخسک. [ خ َ س َ ] ( اِمرکب ) خاری باشد سه پهلو بهترین آن بستانی بود و آن را مغربیان حمص الامیر خوانند معتدل است و آن را در جای که کک بسیار باشد بیفشانند همه بمیرند. ( آنندراج ) ( برهان قاطع ). نام نباتی است که در خرابه ها و نزدیک آبها می روید شاخه های آن بر روی زمین پهن شود و خار آن چون بر پای پیل رود فریاد برآورد و در دواها بکار برند. ( انجمن آرای ناصری ). گیاهی است که دارای ساقه های دراز و چترهائی کم گل و دانه هائی است که برجستگیهای روی آن بصورت خارهای کوچک و منحنی در آمده و به لباس می چسبد. ( گیاه شناسی حسین گل گلاب ص 236 ). بستیباج. شکوهنج. شکوهج. || تخمی است خاردار که بدواها بکار آید. ( فهرست مخزن الادویه ) ( بحر الجواهر ).رجوع به خسک شود. || خَنجَک و آن خاری باشد سه پهلو از آهن که در روز جنگ برای مجروح شدن دست اسبان در میدان ریزند و چنانکه گفته اند :
خسک در گذرگاه کین ریختند
نقیبان خروشیدن انگیختند.( از آنندراج ).حَسَک.

معنی کلمه خارخسک در فرهنگ معین

(خَ سَ )(اِمر. ) ۱ - گیاهی است بیابانی با شاخه هایی که روی زمین می خوابد و خارهای سه پهلو دارد. ۲ - (کن ) شخص مزوّر و مردم آزار.

معنی کلمه خارخسک در فرهنگ عمید

گیاهی بیابانی شبیه بوتۀ هندوانه، با خارهای سه پهلو به اندازۀ نخود و شاخه هایی که بر روی زمین می خوابد، سیالخ، سه کوهک، سکوهنچ، شکوهنج، جسمی.

معنی کلمه خارخسک در فرهنگ فارسی

گیاهی است بیابانی شبیه بوته هندوانه، شاخه هایش، روی زمین میخوابدوخارهای سه پهلومانندنخوددارد

معنی کلمه خارخسک در دانشنامه عمومی

خارخَسَک ( نام علمی: Tribulus terrestris ) نام یک گونه از سرده خارخسک و از تیره قیچیان است.
گیاهی است علفی، یک ساله، دارای ساقه های خوابیده با انشعابات گسترده بر سطح خاک و پوشیده از تار که برگ و ساقه های جوان آن را تارهای ظریف ابریشمی می پوشاند. برگ های آن متقابل غالباً نامساوی و مرکب از برگچه های کوچک و ریزی است که به تعداد ۶–۳ زوج در طرفین دمبرگ اصلی جای دارند. گل ها زرد کوچک و منفرد هستند. میوه آن شیزوکارپ ناشکوفا که در موقع رسیدن قسمت های پنجگانه آن از هم جدا و پراکنده می شوند. هر یک از این قسمت های پنج گانه در سطح بیرونی خاردار است. قسمت های مورد استفاده این گیاه، میوه، دانه، برگ، ریشه و گاهی کلیه اعضای گیاه است ولی بیش از همه میوه آن مورد استفاده قرار می گیرد. رنگ میوه های آن سبز مایل به زرد، بدون بو و با طعم مشخص است. میوه ی خارخسک چهار بخشی و نرم است اما خارهای تیزی دارد. میوه های این گیاه را در اواخر تابستان و اوایل پاییز جمع آوری می کنند. این گیاه پراکندگی وسیعی در نواحی مختلف کره زمین دارد. به طوری که می توان آن را در غالب نواحی دنیا مشاهده کرد. ترکیبات شیمیایی گیاه خارخاسک شامل رزین، تاش، روغن ثابت، آلکالوئید، پلی فنل ها و مواد معدنی شامل کلسیم، فسفر، آهن، سدیم، پتاسیم، گوگرد، ازت و کلر است. پنج نوع ماده گلیکوزیدی نیز دارد که همه آن ها دارای گلوکز است و علاوه بر گلوکز قندهای رامنوز، آرابینوز را هم شامل می شود. خارخاسک به عنوان مدر، دفع کننده سنگ های مجاری ادراری و تقویت کننده قوای جنسی به کار می رود. در طب گذشته برای خارخاسک اثر مدر و دفع کننده سنگ های مجاری ادراری و تقویت کننده قوای جنسی قائل بوده و از آن به عنوان درمان کننده عفونت و التهاب لثه استفاده می شده است. از فرآورده های موجود در بازار می توان قطره پروستاتان، قطره سنکل و قطره آفرودیت را نام برد. خارخسک در آب و هوای گرم و حتی در کویر نیز دیده می شود.
خارخسک (سرده). خارخسک ( نام علمی: Tribulus ) نام یک سرده از تیره قیچیان است.
معنی کلمه خارخسک در فرهنگ معین
معنی کلمه خارخسک در فرهنگ عمید
معنی کلمه خارخسک در فرهنگ فارسی

معنی کلمه خارخسک در دانشنامه آزاد فارسی

خارخَسَک
خارخَسَک
گیاهان متعلق به جنس Tribulus از تیرۀ اسپند۱. این گیاهان یک ساله، دارای انشعابات گسترده بر روی سطح خاک، برگ های مرکب و گل های زرد منفرد کوچک پنج پرند. میوه به شکل مجموعه ای قابه دار (شیزوکارپ) است که هریک از قسمت های پنج گانه آن (مریکارپ) در موقع رسیدن از هم جدا می شوند. هریک از این مریکارپ ها در سطح بیرونی خاردار و یا باله دار است. از این جنس، چهار گونه در بیشتر مناطق ایران می روید.
Zygophyllaceae

معنی کلمه خارخسک در ویکی واژه

(گیاهی): گیاهی است بیابانی با شاخه‌هایی که روی زمین می‌خوابد و خارهای سه پهلو دارد.
(کنایه): شخص مزوّر و مردم آزار.

جملاتی از کاربرد کلمه خارخسک

(و نیز گوییم که این مرد به آغاز مقالت خویش گفت که لذت حسی به یافتن راحت است از رنج و رنج از آن رسد که خداوند حس از حال طبیعی بیرون شده باشد، و از یافتن گرما بر عقب سرما و یافتن خنکی بر عقب گرما بر آن برهان آورد. پس گفت: همین است حال دیگر حواس. و گفت: ظاهر کردیم که لذت جز بر عقب رنج نباشد و این راحت باشد از رنج که مر او را لذت نام نهادند. و ما گوییم اندر رد این قول که اگر مردی باشد تن درست و درست حواس و دیگری بیاید و شکری به دهان او اندر بنهد و نافه مشک و دسته گل پیش او نهد و به آوازی خوش شعری معنوی بر خواند پیش او و دیبایی منقش پیش او باز کند و به جامه نرم تنش را پوشد تا همه حال های طبیعی او متبدل شود، پس به حکم این فیلسوف که گفت: چو حال طبیعی مردم متبدل شود مردم را رنج آید، واجب آید که این مرد سخت رنجه شود از چشیدن شکر و یافتن بوی مشک و گل و شنودن سماع خوش و پوشیدن جامه نرم و دیدن دیبای منقش، و لیکن همه عقلا دانند که حال این مرد به خلاف آن باشد که این فیلسوف حکم کرده است. و اگر حکم این مرد راست بودی، چیزهای مکروه نبودی اندر این عالم که مردم به رنج آن مخصوص است از دیگر حیوان. و ظاهر است مر عقلا را که چو حاست بساونده مردم مر موی سمور را بساود از حال طبیعی بیرون شود، هم چنانکه چو مر پلاس پرموی را یا خارخسک را بساود از طبیعت بیرون شود، و لیکن از آن یکی لذت یابد و از این دیگر رنجه شود. و حاست نگرنده مردم چو دختری خوب روی را بیند اندر جامه های دیبا از حال طبیعی بیرون شود، هم چنانکه چو گنده پیری زنگی نابینا را بیند اندر گلیمی زشت باز از حال طبیعی بیرون شود، و لیکن از آن یکی لذت یابد و از آن دیگر رنجه شود. و حاست شنونده مردم چو شنود که زنش ناگه پسری درست صورت زاد، بدان از حال طبیعی بیرون شود، هم چنانکه اگر بشنود که برادرش بمرد و مالش سلطان برگرفت نیز از حال طبیعی بیرون شود، و لیکن حالش اندر این دو بیرون شدن از طبیعت نه چنان باشد که حکم این فیلسوف بر آن است. و حاست بوینده مردم از یافتن بوی عبیر و ریاحین از حال طبیعی بیرون شود، هم چنانکه به یافتن گند مردار و سرگین از حال طبیعی بیرون شود، و لیکن مر آن بیرون شدن را بجوید و از این دیگر بگریزد. و گوییم که این حکم که این فیلسوف کرده است، جز اندر بعضی از حاست بساونده نیست و اندر کل این حاست نیز نیست، اعنی که این حکم اندر یافتن گرما و سرماست که از ضد رنج به مردم رسد و بس، چنانکه چو پس از رنجگی از سرما، گرما بدو پیوسته شود، از آن لذت یابد، و چو پس از گرما خنکی بدو پیوسته شود، از آن لذت یابد. و این بعضی است از آنچه به حاست بساونده یافته است، از بهر آنکه به حاست بساونده جز گرما و سرما چهار معنی مختلف نیز یافته است، چو نرم و درشت و متحرک و ساکن، و حال مردم به یافتن این معنی ها نه بر آن سبیل است که به یافتن گرما و سرماست، و مردم از بسودن درشت از پس بسودن چیزی نرم لذت نیابد و از بسودن متحرک سپس از ساکنی لذت یابد البته. پس ظاهر کردیم که حاست بساونده مر سه مخالف را یابد از گرمی و سردی و نرمی و درشتی و متحرک و ساکن، و حکم این فیلسوف اندر یک جفت از این سه جفت حق است و اندر دو جفت باقی باطل است و اندر چهار حاست دیگر از نگرنده و شنوده و بوینده و چشنده این حکم باطل است.)
دل ها خون کرد از مژه بر خاک افشاند این خارخسک طرفه گلی داد به آب