آتش کن

معنی کلمه آتش کن در ویکی واژه

آتش‌کن
(قدیم): گلخنی، تون‌تاب. آتش‌کن آمد تا آتش برکند در حمام. «بیغمی»

جملاتی از کاربرد کلمه آتش کن

درونمایهٔ دیگر سریال مفهوم مکافات است که گریبان انسان را رها نمی‌کند. هر عملی نتیجه و مکافاتی دارد که گویا سرنوشت محتوم انسان است و گذشت زمان نیز فقط آن را زیر خاکستر نگه می‌دارد تا زمانی که دوباره شعله‌ور گردد؛ و آغاز سریال درست در زمانی است که کم‌کم باد خاکسترها را از روی آتش کنار زده و شعله‌ها دیده می‌شود. هر لحظه انتظار شعله‌ور شدن و گرگرفتن آتش می‌رود. امید پدر آرزو خطای بزرگی انجام داده و بچه‌ای را از مادرش جدا کرده‌است، اما پس از سی سال اکنون نوبت مکافات است و هیچ راهی برای فرار وجود ندارد و هر دست و پا زدنی او را بیشتر در باتلاق فرو خواهد برد.
یه طعنه گفت پدر کای پسر شکیبا باش چه گونه بر سرِ آتش کنم شکیبایی
نور رایت خلعتی گر در بر آتش کند دود را آید ید بیضا برون از آستین
ور بمیرد چون بخندد در سعیر شعله آتش کند چون ز مهریر
چون ادهم سیاوش از آتش کند گذر چون باد پای گیو ز جیحون کند گذار
تنومند و بی‌مغز و جان نزار همی دود ز آتش کنی خواستار
کار خامان می‌توان از پخته‌گویی ساختن گرمیِ آتش کند کوته، زبانِ خار را
تنها چیزی در مورد خودم که به اندازه‌ای شدیدش می‌دانم که نیاز به درمان روانکاوانه دارد، اجبارِ من به نوشتن است … این بدان معنی‌ست که ایدهٔ من برای یک زمانِ خوش این است که به اتاق زیرشیروانی‌ام بروم، پشت ماشین تحریر برقی‌ام بنشینم (همان‌طور که الان دارم انجام می‌دهم)، و آتش کنم، کلمات را ببینم که مانند جادو در مقابل چشمانم شکل می‌گیرند.
«آن فرّه‌ای (که) بدیشان[پ ۱] میهمان است، مانند تن مردمان است، که (چون) در شکم مادر فراز باشد روانی از مینو (بدان) برنشیند که آن تن را تا زنده است بی‌گمان برایاند؛ چون آن تن فرو میرد، تن به زمین آمیزد، روان باز به مینو شود. نیز باشد که هنگامی که هزار آتش مادی را بدان (یک) آتش کنند، و بدان نیرنگ، (که) آشکار است، زوهر (بدو) دهند و به دادگاه نشانند، آنگاه، مینویی از فرّهٔ آتشان بر او نشیند. بمانند آن (سه آذر) نیز که بر آتش مادی میهمان شدند، (این) دیگران نیز آتش بهرام‌اند.»
اگر بکشتن آتش کند عزیمت آب ز هیبت تو طبیعت برو کند عصیان
گوئی سمندری که در آتش کنی قرار یا مرغ آبیی که در آبت بود مکان
دل در آن... مژگان است هان مفروز چهر ور چنین آتش کنی هم سیخ سوزد هم کباب
سایه زلفت به سر شمشاد سازد شانه را سبز در آتش کند اقبال خالت دانه را