معنی کلمه عقیلی در لغت نامه دهخدا
عقیلی. [ ع َ ] ( اِخ ) یکی از بخش ها و نیز از دهستانهای شهرستان شوشتر. این بخش محدود است از شمال خاوری به شوشتر از مشرق به دهستان گتوند. مرکز دهستان و بخش عقیلی سماله میباشد. این بخش از دهستان عقیلی تشکیل شده است و دارای 19 قریه بزرگ و کوچک است. جمعیت آن در حدود 8هزار تن است. آب مصرفی اهالی از نهر و چشمه و چاه تأمین میشود و محصول عمده آن غلات است. ساکنان آن اغلب بختیاری هستند و قرای مهم این بخش عبارتند از: ترکاکلی که 1200 تن جمعیت دارد، وارک با 1100 تن سکنه. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6 ).
عقیلی. [ ع ُق ْ ق َ لا ] ( ع اِ ) غوره خرما. ( منتهی الارب ). حصرم و غوره ، و وجه تسمیه آن گویا بجهت «عقل » و بند آوردن شکم خورنده آن است. ( از اقرب الموارد ).
عقیلی. [ ع ُ ق َ ] ( ص نسبی ) منسوب به عقیل بن کعب بن ربیعةبن عامربن صعصعةبن معاویةبن بکر. ابوعبدالرحمان عبداﷲبن شقیق عقیلی بصری بدین نسبت شهرت دارد و او تابعی بود. ( از اللباب فی تهذیب الانساب ).
عقیلی. [ ع ُ ق َ ] ( اِخ ) ابراهیم بن قریش بن بدران عقیلی. امیر بنی عقیل و صاحب موصل در قرن پنجم هجری.وی در عهد حکومت برادرش مسلم بن قریش در زندان بود وبه سال 478 هَ.ق. پس از کشته شدن مسلم از زندان آزاد شد و پس از دو سال به حکومت موصل گماشته شد. به سال 482 هَ. ق. سلطان ملکشاه او را دستگیر ساخت و پس از درگذشت ملکشاه دیگر بار به حکومت موصل رسید و درسال 486 هَ. ق. به دست تتش ارسلان والی شام دستگیر شد و به قتل رسید. ( از الاعلام زرکلی از ابن خلدون ).
عقیلی. [ ع ُ ق َ ] ( اِخ ) احمدبن یحیی بن زهیر، مکنی به ابوالحسن. از قاضیان حنفی در قرن پنجم هجری. وی به سال 380 هَ.ق. در حلب متولد شد سپس سمت قضاوت آنجا را به عهده گرفت. کمال الدین ابن العدیم از نوادگان وی بشمار آید. درگذشت عقیلی به سال 424 هَ. ق. رخ داد. او راست : الخلاف بین ابی حنیفه و اصحابه و ما انفرد به عنهم. ( از الاعلام زرکلی از الجواهرالمضیة ).
عقیلی. [ ع ُ ق َ ] ( اِخ ) بدران بن مقلد عقیلی. از امیران قرن پنجم هجری. وی به سال 419 هَ. ق. بر نصیبین استیلا یافت و در آن زمان نصیبین از آن نصرالدولةبن مروان بود. و پس از چند زد و خورد، به اتفاق هم بر این شهر حکومت کردند. بدران عقیلی به سال 425 هَ. ق. در این شهر درگذشت. ( از الاعلام زرکلی به نقل از الکامل ابن الاثیر ).