تقحم

معنی کلمه تقحم در لغت نامه دهخدا

تقحم. [ ت َ ق َح ْ ح ُ ] ( ع مص ) سرنگون افگندن اسب سوار را. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ازناظم الاطباء ). بر روی افکندن اسب سوار خود را. || داخل شدن اسب در نهر. ( از اقرب الموارد ).

جملاتی از کاربرد کلمه تقحم

( فصيرها فى حوزه خشناء يغلظ كلمها و يخشن مسها...فصاحبها كراكب الصعبه ان اشنقلها خرم ، و ان اسلس لها تقحم .) (401)
((ان من صرحت له العبر عما بين يديه من المثلات حجزته التقوى عن تقحم الشبهات.))(751)