عهد شکن

معنی کلمه عهد شکن در لغت نامه دهخدا

عهدشکن. [ع َ ش ِ ک َ ] ( نف مرکب ) پیمان شکن. ( ناظم الاطباء ). ناقض عهد. نقض کننده عهد. ناکث. زنهارخوار :
خدای داند بهتر که چیست در دل من
ز بس جفای تو ای بیوفای عهدشکن.فرخی.چون عهده عهد بازجویند
جز عهدشکن تو را چه گویند.نظامی.این عهدشکن که روزگار است
چون برزگران تخم کار است.نظامی.دست وفادر کمر عهد کن
تا نشوی عهدشکن جهد کن.نظامی.اگر آن عهدشکن بر سر میثاق آید
جان ِ رفته ست که با قالب مشتاق آید.سعدی.زهی زمانه ناپایدار عهدشکن
چه دوستیست که با دوستان نمی پائی.سعدی.چون ز نسیم میشود زلف بنفشه پرشکن
وه که دلم چه یاد از آن عهدشکن نمی کند.حافظ.مرا تو عهدشکن خوانده ای و میترسم
که با تو روز قیامت همین خطاب رود.حافظ ( از آنندراج ).

معنی کلمه عهد شکن در فرهنگ فارسی

پیمان شکن ناقض عهد نقض کننده عهد ناکث زنهار خوار

جملاتی از کاربرد کلمه عهد شکن

اگر از من به حیله ببریدند این همه دوستان عهد شکن
گفت: شدی زود ز من سیر، حیف! آمدی ای عهد شکن دیر، حیف!
خالیست حزین ازگل مقصود کنارم دارم به دل از حسرت آن عهد شکن داغ
اهلی،آن عهد شکن گرنه پشیمان زوفاست خشم و نازش بمن غمزده باز اینهمه چیست
میرزا کوچک به نامهٔ مزبور جواب داد و اشتباهات احسان الله و خالو قربان را یکایک برشمرد و توضیح داد که از جانب وی سوء سیاستی به ظهور نرسیده‌است و هر چه بوده عهد شکنی بعضی فرماندگان ارتش سرخ بوده‌است. میرزا همچنین در این نامه، آماده نبودن ملت برای هضم مرام اشتراکی را متذکر و پیش بردن عاقلانهٔ انقلاب را خواستار شد.
هستم ز تو دلشکسته‌ای عهد شکن وز دوستی تو با جهانی دشمن
دوش ارچه هزار نام بر ننگ زدم بر دامن آن عهد شکن چنگ زدم
لازم افتاد چو آن عهد شکن با من و غیر پای تا سر همه مهر است و سرا پا کین است
عهد شکسته ست و به هنگام صبر آن صنم عهد شکن می رود
بی سبب عیش مرا کرده پریشان رفتی باز از بهر چه ای عهد شکن می آیی
در طرف راست، یار عربده جو بین در طرف چپ، حریف عهد شکن را