ستاره سوختگی

معنی کلمه ستاره سوختگی در لغت نامه دهخدا

ستاره سوختگی. [ س ِ رَ / رِ ت َ / ت ِ ] ( حامص مرکب ) بدبختی. ( ناظم الاطباء ). رجوع به ستاره سوخته شود.

معنی کلمه ستاره سوختگی در فرهنگ فارسی

بدبختی

جملاتی از کاربرد کلمه ستاره سوختگی

ما برق آه خود بفلک بر کشیده ایم جرم ستاره سوختگی هم گناه ماست
ستاره سوختگی را علاج نتوان کرد ز داغ لاله سیاهی به هیچ باب نرفت
عیارمنت احسان چرخ اگر این است ستاره سوختگی خال انتخاب شود
ستاره سوختگی خال چهره سخن است ز نقطه ریزی کلک است این سخن روشن
به مطلبی نرسد از ستاره سوختگی مآب گریه من با کباب هر دو یکی است
خال او از ستاره سوختگی پا به زنجیر خط نهاد آخر
چو داغ لاله به غیر از ستاره سوختگی چه گل شکفت درین موسم بهار ترا؟
داغ ستاره سوختگی داشت بر جبین روزی که شد ز کلک قضا جلوه گر سخن
هان ای حکیم زحمت مجنون چه میدهی داغ ستاره سوختگی را علاج نیست