ستاره سوخته

معنی کلمه ستاره سوخته در لغت نامه دهخدا

ستاره سوخته. [ س ِ رَ / رِ ت َ / ت ِ ] ( ص مرکب ) کنایه از مُدْبَر و بداختر. ( آنندراج ) ( بهار عجم ) :
نسوخته ست بهیچ آتشی دو بار سپند
ستاره سوختگان ایمنند از دوزخ.صائب ( از آنندراج ).نظیری نظیراو نتواند گردید. اختری ستاره سوخته او باشد. ( دره ٔنادره چ شهیدی ص 74 ). || ( اصطلاح علم هیأت ) سوختن ستاره آن بود که با آفتاب سهم آید و بشعاع آفتاب روشنایی ستاره از میان رود. ( از التفهیم ).

معنی کلمه ستاره سوخته در فرهنگ عمید

بداختر، بدبخت.

معنی کلمه ستاره سوخته در فرهنگ فارسی

کنایه از مدبر و بد اختر در اصطلاح علم هیات سوختن ستاره آن بود که با آفتاب سهم آید و بشعاع آفتاب روشنایی ستاره از میان رود

جملاتی از کاربرد کلمه ستاره سوخته

خصم ستاره سوخته ات گر رود بباغ گلخن کند ز بخت سیه سبزه والنگ
هان ای ستاره سوخته مریخ دشنه زن هر چند تیغ بازی این جا سپر فکن
شدست مطلع اشعارم از ملالت طبع ستاره سوخته چون ماه منخسف احوال
ز خورشید احتراق اختران دید ستاره سوخته زان زار نالید
یکی به غمکدهٔ من گذر کن و بنگر ستاره سوخته ئی کیمیا گری داند
پلنگ اگر چه ز خشم آتش فروخته ای است نظر به گرمی خویت ستاره سوخته ای است
به سینه تخم امیدی چو شوره زار ندارم ستاره سوخته ام چشم بر بهار ندارم
در این سحرگه ما را ستاره سوخته عشقت مگر ز چرخ دگر بردمد ستاره دیگر
پلنگ از آتش خشمش ستاره سوخته ای است که چون شرر شده در صلب کوهسار نهان
پیوسته دل سیاه بود خلق تنگ را دایم ستاره سوخته باشد پلنگ را