دویم

معنی کلمه دویم در لغت نامه دهخدا

دویم. [ دُ ی ُ ] ( عدد ترتیبی ، ص نسبی ) دویمین. هر چیز که در مرتبه دو واقع باشد. ( ناظم الاطباء ) دوم. ثانی. ( یادداشت مؤلف ). به معنی ثانی است و خلاف قاعده است چرا که یاء در اخواتش هیچ جا نیست معهذا در نظم بعضی استادان آمده است ولی صحیح دوم است. ( از آنندراج ) ( از غیاث ). و رجوع به دوم شود. || ( اِ ) وکیل و گماشته. ( ناظم الاطباء ).

معنی کلمه دویم در فرهنگ فارسی

دویمین . هر چیز که در مرتبه دو واقع باشد .

جملاتی از کاربرد کلمه دویم

گشت حسینت شهید با لب عطشان در بر آب فرات و، در بر دویم
دویم آنکه بر تاج و تخت کیان چو حاکم تو باشی نیاری زیان
دویم ره که بر بیست افزود هفت به پیغمبری رخت بربست و رفت
در آغاز بهار زندگانی دویم فصل جوانی
در کوی او دویم چو سگ هر شب و به روز بر خاک راه خفته و خاموش می‌کنیم
گرفت عهد ز ذرات، بر خدایی خویش نخست روز و دویم روز بر خلاف میر
اول – سمنانی: از طرف دروازه شیروان. دویم – فوج خاصه. سیم – فوج تبریزی. چهارم – فوج ارس. پنجم – شقاقی. ششم – نیشابوری. هفتم – مراغه.
ما چنین تشنه به هر سو می دویم از بهر آب ای عجب آبی که ما جوئیم عین ما بود
«در مغز شب پرک دو گونه مغز است یکی سبز و دویم سپید. هرجا که آن مغز سبز بمالند موی آنجا برنیاید و هرجا که مغز سپید مالند موی دراز شوند و در مغز هیچ حیوانی این خاصیت نیست که در مغز شب‌پرک است. آری شب پرک مرغ عیسی است (ع) و چون احوال عیسی پیغمبر همه عجب بود احوال مرغ او هم همه عجیب است»
به روز دویم چون که شد چاشتگاه فغانی ز بالا برآمد به ماه
استخوانی زدر برون انداز که چو سگ می دویم در کویت