خندانی

معنی کلمه خندانی در لغت نامه دهخدا

خندانی. [ خ َ ] ( حامص ) شادی. شادمانی. خوشحالی. خوشی.

معنی کلمه خندانی در فرهنگ فارسی

شادی شادمانی

جملاتی از کاربرد کلمه خندانی

شمعا هستی به سوختن ارزانی تا بی رخ معشوق چرا خندانی
خون دل چند خوری زین فلک مینایی ساغری چند بزن با لب خندانی چند
اگر پایان و بالای جهان آن تو شد یک سر ز مغروری شعار خود کنی چون صبح خندانی
همی‌زد چشمک آن نرگس به سوی گل که خندانی بدو گفتا که خندانم که یار اندر کنار آمد
شوخی صنمی خوشی کشی خندانی طوطی سخنی و عندلیب الحانی
از شکرخنده بی پرده گلها پیداست که ندیده است گلستان لب خندانی را
نیز فرمود: خندانی که بگناه خویش اقرار دارد نیک تر از گریانی است که با تکیه بخداوند از خشم او نیندیشد.
تو چرا همچو گل خندانی تو چرا تازه چو شاخ شجری
چه آسانی که از شادی ز عاشق هر سر مویی در آن دریا به رقص اندرشده غلطان و خندانی
من چو ابر از غم تو گریانم تو چو گل با همه کس خندانی