بیخردی. [ خ ِ رَ ] ( حامص مرکب ) سفاهت. سفه. ( زمخشری ). غبینه. ( منتهی الارب ). بی عقلی : دشمنی کردن با مرد چنان بیخردی است خرد دشمن او در سخن مضمر اوست.فرخی.منگر سوی گروهی که چو مستان از خلق پرده بر خویشتن از بیخردی می بدرند.ناصرخسرو.
معنی کلمه بی خردی در فرهنگ عمید
بی عقلی، کودنی.
معنی کلمه بی خردی در فرهنگ فارسی
بیعقلی کودنی مقابل با خردی خردمندی .
جملاتی از کاربرد کلمه بی خردی
سرهر با هنری زیر پی بی خردی پای هر بیخردی برسر انجم بینی
در کار جهان کسی که اندیشه کند از هردوجهان بی خردی پیشه کند
خرده ئی گر ز من از بی خردی صادر شد آنهم از بخت بد و طالع وارون منست
مستی خوشی است، از آنکه من، از من جدا کند ورنه خرد به بی خردی کی دهد رضا؟
گر بود بی خردی زادهٔ دربا گهران نتواند به گرانمایه دلان شد انباز
برون کنم ز سرم کبر و باد بی خردی ز علم لشکر سازم ز اهل علم حشر
با خلق گرفت و گیر از بی خردی است در دیگ، خروش و جوش از خامی اوست
در کار تو از بی خردی گر بدییی کرد آن خاصیت طینت دهرست نه کین است
وگر زبان بگشاید به عیب بی خردی نکرده نطق به روح جمش حواله کنند
آن بی خردی که شوم چون زاغ افتد از گلشن فیض، قسمتش داغ افتد