جمش

معنی کلمه جمش در لغت نامه دهخدا

جمش. [ ج َ ] ( ع اِ ) آوازی است. ( منتهی الارب ). صدایی است آهسته. ( از اقرب الموارد ). در مثل گویند: لایسمع فلان اذناً جمشاً؛ ای ادنی صوت ، و این کنایه از اینست که وی از تو و آنچه برای او اهمیت ولزوم ندارد خود را به کری و ناشنوائی میزند و پند واندرز نمی پذیرد. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ).
جمش. [ ج َ ] ( ع مص ) ستردن موی سر. || به اطراف انگشتان دوشیدن. || سخن گفتن با زنان و بازی کردن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || ساختن چاه را. ( از ذیل اقرب الموارد ). رجوع به جماش شود.

معنی کلمه جمش در فرهنگ فارسی

ستردن موی سر یا باطراف انگشتان دوشیدن یا سخن گفتن با زنان و بازی کردن یا ساختن چاه را .

جملاتی از کاربرد کلمه جمش

آن دل که نیرزد سفال سگ کویی از جرعه خود جام جمش پیر مغان کرد
دلی که راه به آن چشمه زنخدان برد مسیح آب خضر می دهد به جام جمش
در تلافی کاسه زانو شود جام جمش هر که یک چندی گذاردسربه زانو در خمار
هر قطرهٔ شبنمی که بر روی گل است بالله که من جام جمش می بینم

وی در سال ۱۹۷۹ در مناطق قبیله‌ای فدرال پاکستان با نام واقعی جمشید محسود (به پشتو: جمشی محسود) به دنیا آمد. او پیش از مرگ بیت‌الله محسود در حملات هوایی پهپادهای آمریکا به مناطق قبایلی پاکستان، به عنوان رهبر یک گروهی شبه نظامی در پاکستان موسوم به فداییان اسلام پاکستان و نماینده این گروه در طالبان پاکستان در زمان زنده بودن بیت‌الله محسود بوده‌است. 

از حلقه وجود برون باد چون نگین چرخی که هست چنبر دف خاتم جمش
از اهتمام خواجه پی دفع شور و شر فرمانروای ملک جمش کرد شهریار
هم‌چو جامِ جمش از غیب دهد آگاهی گر منجّم کند از خشتِ خم اصطرلابی
چون جمش آن سیل غم از سرگذشت گفت دل ایما کنم از سرگذشت
دارد وطن فریاد ازو کام اجانب شاد ازو اینسان رود بر باد ازو گر بسپری ملک جمش
اگر تخت جمش گویم صواب است ولی بر باد بود آن، این بر آب است!