بری کردن. [ ب َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) بیزار کردن. دور کردن : یکی دخترش بود کز دلبری پری را برخ کردی از دل بری.اسدی.مفلسی من ترا از بر من می برد سرکشی تو مرا از تو بری میکند.خاقانی. || بریدن. برداشتن : سال تا سال همه مدحت او نظم کنم نکند میر دل از مهر چنین بنده بری.فرخی.
معنی کلمه بری کردن در فرهنگ فارسی
بیزار کردن دور کردن .
جملاتی از کاربرد کلمه بری کردن
دلی را کو ترا خواهد ز تو نتوان بری کردن تو خود دانی که دشخوار است بیدل داوری کردن
تو رسم دلبری داری و دانی دلبری کردن ولیکن من ز تو مشکل توانم دل بری کردن