معنی کلمه انطاکی در لغت نامه دهخدا
انطاکی. [ اَ ] ( اِخ ) داودبن عمر. طبیب و ادیب و نابینا بود. در انطاکیه متولد شد و پس از مسافرتهای طولانی در سال 1008 هَ. ق. در مکه درگذشت. او راست : تذکرة اولی الالباب. الجامع للعجب العجاب. تزیین الاسواق. الفیةفی الطب. النزهة المبهجة فی تشحیذ الاذهان و تعدیل الامزجة. غایة المرام فی تحریر المنطق و الکلام. نزهة الاذهان فی اصلاح الابدان. زینة الطروس فی احکام العقول و النفوس. کفایة المحتاج فی علم العلاج. و شرح عینیة ابن سینا و رساله ای در علم هیئت. ( از اعلام زرکلی ).
انطاکی. [ اَ ] ( اِخ ) ابوالفرج یحیی بن سعید. درگذشته به سال 458 هَ. ق. طبیب و مورخ بود. اصلاً از مصر بود. به انطاکیه رفت و درآنجا اقامت گزید. ذیلی بر کتاب نظم الجوهر ابن بطریق که در تاریخ پادشاهان و خلفا و نصرانیت و بطارقه واعیاد نصاری است نوشت. عرب مسیحی و از خویشاوندان ابن البطریق بود. و رجوع به ابن بطریق اوطوقیوس شود.