معنی کلمه اشکنجه در لغت نامه دهخدا
خنیاگر او ستوه و بربطزن
از بس شکفه شده در اشکنجه. منوچهری.چون رهیدی بینی اشکنجه دمار
زآنکه ضد از ضد گردد آشکار.مولوی.گه ز بامی اوفتاده گشته پست
گاه در اشکنجه و بسته دو دست.مولوی.شاه را گویند اشکنجه ش بکن
تا نگوید جنس او هیچ این سخن.مولوی.و رجوع به شکنجه شود.