معنی کلمه ازمایش در لغت نامه دهخدا
جوانان داننده با گهر
نگیرند بی آزمایش هنر.فردوسی.کنون من تو را آزمایش کنم
یکی سوی رزمت گرایش کنم
گَرَم ازدرِ شوی یابی بگوی
همانا مرا خود پسندی به شوی.فردوسی.برآنم که با او نسازیم جنگ...
یکی پاسخ پندمندش دهیم...
اگر جنگ جوید پس از پند من
نیندیشد از فرّ و اروند من
بدانسان شوم پیش او با سپاه
که بخشایش آرد بر او هور و ماه
از این آزمایش ندارد زیان
بماند مگر دوستی در میان.فردوسی.چو بی آزمایش نباشد خرد
سرِ مایه کارها بنگرد.فردوسی.چو دیدمْت گفتم سراسر سخُن
مرا هر زمان آزمایش مکن.فردوسی.چنین داد پاسخ که دانای پیر
که با آزمایش بود یادگیر...فردوسی.بدانش ورا آزمایش کنید
هنر بر هنر بر فزایش کنید.فردوسی.به از آزمایش ندیدم گوا
گوای سخنگوی و فرمانروا.فردوسی.جز او هرکه با ما بدل دشمنند
ز تخم جفاپیشه اهریمنند
ز ما نیکوئیها نگیرند یاد
ترا آزمایش بس از نوش زاد.فردوسی.دگر آنکه گفتی که چل ساله مرد
ز برنا فزون تر نجوید نبرد
چهل ساله با آزمایش بود
بمردانگی در فزایش بود.فردوسی.جوان ارچه دانا بود با گهر
ابی آزمایش نگیرد هنر.فردوسی.بدر بر همی بود با هر کسی
همی کرد از آن آزمایش بسی.فردوسی.گرت رای با آزمایش بود
همه روزت اندر فزایش بود.فردوسی.واکنون اینجا شحنه می گماریم با اندک مایه مرد، آزمایش را. ( تاریخ بیهقی ).
جوان گرچه دانادل و پرفسون
بود نزد پیر آزمایش فزون.اسدی.زیرا که جهان ز آزمایش
بس نادره ناطقیست ابکم.ناصرخسرو.سلطان چون از حجره خاص بیرون آمدی نخست روی او دیدی و مقصود سلطان آزمایش خجستگی دیدار او بود. ( نوروزنامه ). و هر یک را بانواع آزمایش امتحان می کرد. ( کلیله و دمنه ).