معنی کلمه ازرم در لغت نامه دهخدا
چو پرسدْت پاسخ ورا نرم گوی
سخنهای به آزرم و باشرم گوی.فردوسی.خردمند بی شرم خواند مرا
چو خاقان بی آزرم داند مرا.فردوسی.دل آرام دارید از چار چیز
کز او خوبی و سودمندیست نیز
یکی بیم و آزرم و شرم خدای
که تا باشدت یاور و رهنمای
دگر داد دادن تن خویش را
نگه داشتن دامن خویش را.فردوسی.گر این رستخیز از پی خواسته ست
که آزرم و دانش بدو کاسته ست...فردوسی.درشتی ز کس نشنود نرمگوی
سخن تا توانی به آزرم گوی.فردوسی.دل نامداران بتو گرم باد
روانت پراز شرم و آزرم باد.فردوسی.چو فرهنگی آموزیش [ شاه را ] نرم باش
بگفتار با شرم و آزرم باش.اسدی.اگر خواهی باآبروی باشی آزرم راپیشه کن. ( منسوب بنوشیروان ، از قابوسنامه ).
گفت ای بی حیا و بی آزرم
این چنین خندی و نداری شرم ؟سنائی.بوسید برش به رفق و آزرم
خارید سرش بناخن شرم.امیرخسرو.- به آزرم ؛ مُؤدب :
از اینجا برفتند ده تن بدند
ببازآمدن یازده تن شدند
بر ایشان فزوده ست مردی جوان
برخسار همچون گل ارغوان
از آن ده برادر به آزرم تر
نکوروی و زیبا و باشرم تر.شمسی ( یوسف و زلیخا ). || خجلت. انفعال. شرمندگی. شرم زدگی :
ز آزرم خاقان چینی نخست
که بهرام از آزرم او دل بشست.فردوسی. || حرمت. ( ربنجنی ). احترام. عزت. قدر. قیمت. منزلت. نام نیک. اعتبار. آبرو. ناموس. ارز. ارج. ادب :
دروغ ارز و آزرم کمتر کند
وگر راست گویی که باور کند.ابوشکور.مرا پیش خوانی ترا شرم نیست
خرد را برِ مغزت آزرم نیست.فردوسی.جهان را ز کردار بد شرم نیست
کسی را به نزدیکش آزرم نیست
همیشه بهر نیک وبد دسترس
ولیکن نجوید خود آزرم ِ کس.فردوسی.دل پهلوانان همی گرم دار
بگفتار با هرکس آزرم دار.فردوسی.جهاندار از او هم نه خشنود بود
ز تیزی روانش پر از دود بود
ز آزرم خاقان چینی نخست
که بهرام از آزرم او دل بشست