ازدار

معنی کلمه ازدار در لغت نامه دهخدا

( آزدار ) آزدار. ( نف مرکب ) آزمند. آزور. ولوع. حریص. مولع.
ازدار. [ اِ ] ( ع مص ) بازگردانیدن. ( منتهی الارب ). اِصدار.
ازدار. [ اَ ] ( اِ مرکب ) نامی است که در لاهیجان بدرخت آزاد دهند و نامی است که در علی آباد - حاجیلر به ( ( زلگووا ( پلانیرا ) کرناتا ) ) میدهند و نامهای دیگر آن در آستارا نیل ، و در گردنه چناران آقچه آغاچ است و چوب آن نهایت قابل انحنا است و در رشت چانچو از آن کنند. رجوع به ازاد شود.

معنی کلمه ازدار در فرهنگ فارسی

( آزدار ) آزمند حریص
( اسم ) آزاد

جملاتی از کاربرد کلمه ازدار

مرا اینجا در آویزند ازدار بنزد عاشقان بهر نمودار
تا ثمر دارد رگ خامی، ز دار آویخته است پخته شو، ازدار و گیر این شجر آسوده باش
احباب تو بر تخت نعم باد سرافراز اعدای تو ازدار نقم باد نگونسار
به زیر آمد ازدار چون مرد پیر چنین گفت با آن گروه شریر
عشق گفته رو بگو اسرار من خود مترسان خویش را ازدار من
نه تو زاتش خبر داری نه ازدار اگر وقت آمد ازدارم فرود آر