فضلویه

معنی کلمه فضلویه در لغت نامه دهخدا

فضلویه. [ ف َ ی َ ] ( اِخ ) از امیران شبانکاره است. ابن بلخی نویسد: فضلویه به کار خویش و شبانی مشغول بودی ، پس به خدمت صاحب عادل رفت و این صاحب وزیری بود سخت قوی و متمکن و بارأی و تدبیر و صرامت ، و سپاهسالاری بود جابی نام که صاحب را با او رأی نیکونبود، پس فضلویه را به لجاج او برمیکشید و چون ملک دیلم صاحب را بکشت ، فضلویه خروج کرد و او را بگرفت وبقلعه «پهن دز» محبوس کرد... پس شبانکارگان را برکشید و نان پاره و قلاع داد. پس ملک قاورد به پارس آمد ومیان او و فضلویه جنگ قایم شد. پس فضلویه به درگاه سلطان شهید آلب ارسلان رفت و رایات منصوره را سوی پارس کشیده و پارس به ضمان به فضلویه دادند و باز عاصی شد و به دز «خرشه » رفت و نظام الملک او را حصار داد تااو گرفتار شد و او را بقلعه استخر بازداشتند و او آن قلعه را به دست گرفت. او را بگرفتند و پوستش پر کاه کردند. ( از فارسنامه ابن بلخی چ کمبریج ص 166 ).

جملاتی از کاربرد کلمه فضلویه

اتابکان لر بزرگ (۵۵۰ تا ۸۲۷ ق)/(۱۱۵۵ تا ۱۴۲۴ م) که به هزار اسپیان و آل فضلویه هم معروف هستند، نام دودمانی محلی در منطقه لر بزرگ است.
در سال ۱۰۷۴ در زمان سلجوقیان، شورشی به نام فضلویه بر استان فارس تسلط یافت و در قلعه استخر سنگر گرفت. نظام‌الملک، وزیر مشهور امپراتوری سلجوقی، متعاقباً قلعه را محاصره کرد. فضلویه اسیر و در قلعه زندانی شد و یک سال بعد هنگامی که قصد فرار داشت اعدام شد. در دوره‌های بعدی، قلعه اغلب «به عنوان زندان دولتی برای مقامات عالی‌رتبه و شاهزادگان» استفاده می‌شد.