ناشسته روی

معنی کلمه ناشسته روی در لغت نامه دهخدا

ناشسته روی. [ ش ُ ت َ / ت ِ ] ( ص مرکب ) رخ ناشسته. غیرمطهر. ناتمیز. مقابل شسته روی :
گلخنی مفلس ناشسته روی
مرد سراپرده اسرار نیست.عطار.چند باشد همچو آب روشنت
روی هر ناشسته روئی دیدنت.عطار.مغان تبه رای ناشسته روی
به دیر آمدند از در و دشت و کوی.سعدی. || نادان. جاهل. بی تجربه. ناآزموده. ( یادداشت مؤلف ). || درتداول مردم جنوب ، بی شرم. بی سروپا. بی حیا :
چو از خواب بیدار شد زن بشوی
همی گفت کای زشت ناشسته روی.فردوسی.دور مشتی جاهل ناشسته روی اندر گذشت
دور دور یوسف است آن پادشاه بنده وار.سنائی.زآنچه آن خود هست بوئی نیست این
کار هر ناشسته روئی نیست این.عطار.

معنی کلمه ناشسته روی در فرهنگ فارسی

رخ ناشسته غیر مطهر .

جملاتی از کاربرد کلمه ناشسته روی

ماهم ز در درآمد ناشسته روی و موی چهرش ز می شکفته چو یک باغ سوسنا
مغان تبه رای ناشسته روی به دیر آمدند از در و دشت و کوی
دور مشتی جاهل ناشسته روی اندر گذشت دور دور یوسف ست ای پادشا پاینده‌دار
نیست تردستی که سازد غور در بحر سخن ماند در پشت صدف ناشسته روی گوهرم
همه ناشسته روی و منحوسند همه تطفیل خوی و جاسوسند
محرم گنج الهی نیست هر ناشسته روی از توانگر فقر را شرط است پنهان ساختن
منم ناشسته روی از خاک کویت تویی بیغم که صد شادی برویت
ترک خودبینی نمی آید ز هر ناشسته روی سرو نتوانست با آزادگی زین جو گذشت
گلخنی مفلس ناشسته روی مرد سراپردهٔ اسرار نیست
آب هست از بهر هر ناشسته روی گر تو بس ناشسته رویی آب جوی