گریبان دریدن. [ گ ِ دَ دَ ] ( مص مرکب ) یقه چاک کردن. یخه پاره کردن : امروز بآویختنش میبردند میگفت رها کن که گریبان بدری.سعدی ( رباعیات ). || بی خویشتن شدن. دل از دست دادن. در عشق کسی سوختن : دامنکشان حسن دلاویز را چه غم کاشفتگان حسن گریبان دریده اند.سعدی ( بدایع ).
معنی کلمه گریبان دریدن در فرهنگ فارسی
۱ - ( مصدر ) یقه چاک کردن یخه پاره کردن : امروز باویختنش میبردند میگفت رها کن که گریبان بدری . ( رباعیات سعدی ) ۲ - ( مصدر ) در عشق کسی سوختن بی خویشتن شدن : دامن کشان حسن دلاویز را چه غم کاشفتگان حسن گریبان دریده اند . ( بدایع سعدی )
جملاتی از کاربرد کلمه گریبان دریدن
جائیکه عندلیب صفت صبر می توان (صابر) چو گل چه جای گریبان دریدن است
دامان دل بچنگ هوس میدهی کنون کز دست خویش، وقت گریبان دریدن است
ای اهل شوق وقت گریبان دریدن است دست مرا به سوی گریبان که می برد؟
نشاید نشاید ستم کرد با من برای گریبان دریدن ز دامان
در دور ما ز خست ابنای روزگار دشوارتر ز مرگ، گریبان دریدن است