نکو کردار

معنی کلمه نکو کردار در لغت نامه دهخدا

نکوکردار. [ ن ِ کو ک ِ ] ( ص مرکب ) نیکوکردار. نکوکار. نکوفعل. نیکوعمل :
نکودل است و نکوسیرت و نکومذهب
نکونهاد و نکوطلعت و نکوکردار.فرخی.بدین کریمی و آزادگی که داند بود
مگر امیر نکوسیرت نکوکردار.فرخی.چو دیدم روی خوبش سجده کردم
بحمداﷲ نکوکردارم امشب.حافظ.

معنی کلمه نکو کردار در فرهنگ فارسی

نیکو کردار . نکو کار . نکو فعل . نیکو عمل .

جملاتی از کاربرد کلمه نکو کردار

کی بود یارب که گویند آن صنم همچو روی خود نکو کردار شد
ای ستوده شه نکو کردار باز پرسند از تو این مقدار
گفت از دوزخ ای نکو کردار قدری آتش بروی آن بگذار
چون بُوَد شاه را نکو کردار مملکت را فزون شود مقدار
ایا نیکوتر از عمر و جوانی نکو رو را نکو کردار باید