نکوکردار. [ ن ِ کو ک ِ ] ( ص مرکب ) نیکوکردار. نکوکار. نکوفعل. نیکوعمل : نکودل است و نکوسیرت و نکومذهب نکونهاد و نکوطلعت و نکوکردار.فرخی.بدین کریمی و آزادگی که داند بود مگر امیر نکوسیرت نکوکردار.فرخی.چو دیدم روی خوبش سجده کردم بحمداﷲ نکوکردارم امشب.حافظ.