موکنان. [ ک َ ] ( نف مرکب ، ق مرکب ) در حال کندن موی سر یا ریش. آنکه مشغول کندن زلف یا ریش خود است به سبب مصیبت یا بلایی سخت که بر وی عارض شده است : فلان موکنان و مویه کنان آمد. ( از یادداشت مؤلف ) : خلق چندان جمع شد بر گور او موکنان جامه دران در شور او.مولوی.
جملاتی از کاربرد کلمه موکنان
آن سر زنان بناله که شد حال ما زبون وین موکنان بگریه که شد روز ما تباه
گوش ریا چو آن خروش شنید موکنان بر سر عیینه دوید
بود از مظهر حق دخترکی در اسرا موکنان مویه کنان جامه دران نوحه سرا
بدند اهل حرم موکنان و مویه کنان به حالتی که نه ممکن بود حکایت آن
شه زنان، به سرزنان و موکنان به گریه گفت: کو سران ایران، دلاوران ایران؟