مویه کنان. [ مو ی َ / ی ِ ک ُ ] ( نف مرکب ، ق مرکب ) در حال مویه کردن. در حال موییدن. گریه کنان. ( از یادداشت مؤلف ) : نمودی به من پشت همچون زنان برفتی غریوان و مویه کنان.فردوسی.و رجوع به مویه و مویه کردن و مویه گر شود.
معنی کلمه مویه کنان در فرهنگ فارسی
در حال مویه کردن ٠ در حال موییدن ٠ گریه کنان ٠
جملاتی از کاربرد کلمه مویه کنان
در همه اعضاش، یکی مو ندید موی کنان، مویه کنان لب گزید
خامه در مرگ تو شد مویه کنان لیقه در سوگ تو شد موی کنان
یکی مویه کنان با جفتِ خود گفت که دیگر در کجا خواهیم شد جفت
آب روان مویه کنان بر زمین سود به آثار قدومش جبین
مویی شده ام، به که به موی تو بسازم تا مویه کنان با غم روی تو بسازم
تن شده مویی و مو گشته سفید و دلم مویه کنان از غم موی میانان هنوز
مبتدی در ره تو مویه کنان نعره اهدناالصراط زنان
شد روان مویه کنان سوی خیام برگ و زین برگشته بگسسته لجام
مادر اکبرش ز پی مویه کنان بسان نی ناله و بانگ یا بنیّ در صف محشر آورد