مقالی. [ م َ ] ( ع اِ ) ج ِ مِقلی ̍ و مِقلاة. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ). ج ِ مقلاة. ( دهار ) ( آنندراج ). رجوع به مقلاة و مقلی شود. مقالی. [ م َ ] ( اِخ ) عشیره ای از طایفه نصار از طوایف بنی کعب خوزستان. ( جغرافیای سیاسی کیهان ص 91 ).
جملاتی از کاربرد کلمه مقالی
ایا مسیح مقالی که روز خدمت تو ز شوق دل به عصای اجل توان برخاست
تو آن مسیح مقالی که ملک معنی راست بیاض جبهه کلک تو صبحگاه نشور
مردمان بر شیوهٔ طرز نزاری منکرند آری آری بیزبانان را مقالی دیگرست
علمی بطلب که جدالی نیست حالی است تمام و مقالی نیست
هر بحری فراخور حال و مقالی است چنانکه بحر متقارب برای حماسه و تاریخ، بحر رمل برای پند و اندرز، و بحر هزج برای عشق و جوانی و داستانهای عاشقانه مناسبت دارد.
علمی بطلب که جدالی نیست حالیست تمام و مقالی نیست
هم ز جایی ست این اشارت ها بشنو سرسری مقالی نیست
هر ملک را در او مثالی هست که دهدشان در آن مقالی دست
انقلابات جهان در قیل و قالی تا به کی در شکایت پیش هرکس در مقالی تا به کی
گر نیست به جعبهش در چون تیر مقالی کس دست نگیرند ز پیروز و ینالش
این مقالی فهرستی شهروندان فرانسوی را دربردارد که بیش از صد و ده سال عمر کردهاند.
نکهتی از چمن فیض فصیحی است اسیر که ز هر زمزمه گلزار مقالی دارد