مظلمت

معنی کلمه مظلمت در لغت نامه دهخدا

مظلمت. [ م َ ل ِ م َ ] ( ع اِمص ) مظلمة : هر کسی را که مظلمتی است بباید آمد و بی حشمت سخن خویش گفت. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 36 ).
مظلمة. [ م َ ل َ م َ ] ( ع مص ) بیدادی کردن. ( تاج المصادر بیهقی ). بیداد کردن. ج ، مظالم. ( آنندراج ).
مظلمة. [ م َ ل ِ م َ ] ( ع اِمص ) دادخواهی و داد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). آنچه که از ظالم طلبی و اسم است آنچه را که به ظلم از تو اخذ شده است. ج ، مَظالِم. ( از اقرب الموارد ) ( از محیطالمحیط ). ستم. ( از غیاث ). داد و دادخواهی. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به ماده بعد شود. || ( اِ ) عدالت گاهها و جاهائی که در آن ظالمان را به سزا می رسانند. ( غیاث ). و رجوع به مظالم شود.

جملاتی از کاربرد کلمه مظلمت

این همه مظلمت چه باید بُرد گر یقینی که می‌بباید مرد
بتا عطارد جادو و چشم تو جادو ازین دو جادوگر مظلمت کنیم رواست
بسان جرعه دان آنکو حرامی بود و خون خواره به ذرّه ردّ مظلمت چون سرمه دان آمد
هفتم: آن که اندر گزاردن حق وی تقصیر کند و صلت رحم بازگیرد و مظلمت وی باز ندهد و از وی حلالی نخواهد.
هوا بمن بر دلال مظلمت شده است از آنکه خواجه بازار و سوق و عصیانم