مشکین رسن. [ م ُ / م ِ رَ س َ ] ( اِ مرکب ) رسن سیاه. ریسمانی مشکین. || کنایه از گیسوی بلند و سیاه به مانند مشک از بوی و رنگ : به دو تا موی که تعویذ من است یادگاراز سر مشکین رسنت.خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 569 ).به تاج قیصر و تخت شهنشاه که گر شیرین بدین کشور کند راه به گردن بر نهم مشکین رسن را برآویزم ز جورت خویشتن را.نظامی ( خسرو و شیرین چ وحید ص 197 ).و رجوع به مشکین طناب شود.
معنی کلمه مشکین رسن در فرهنگ فارسی
رسن سیاه ریسمانی مشکین
جملاتی از کاربرد کلمه مشکین رسن
چه با رسن نکوتر و چاه ذقنت را زلف دراز توست چو مشکین رسن شده
درازای شب یلدای هجران مپرس از من از آن مشکین رسن پرس
گشت چو آن کاکل مشکین رسن از نم خون نافه مشک ختن
آمد بلب از چاه زنخدان تو جانم گر در کفش از زلف تو مشکین رسن آید
ز آرزوی آن دوتا مشکین رسن ماه نو خود را چو چنبر بشکند
زلفکا، وه، وه، تو آن مشکین رسن پرچین نقابی کت جهانی دل گرفتار است در هر پیچ و تابی
از آن مشکین رسن یعنی که زلفت مرا در گردن جان چنبر انداز
در ته چاه زنخدان تو افتاد دلم دستگیرم خم آنزلف چو مشکین رسن است
هستم سگت ای چه ذقن زنجیرم آن مشکین رسن سگ را ز دم طوق است و من آن قد یکتا داشته
بر امید آن دوتا مشکین رسن پای تا سر همچو چنبر ماندهام