چشم ترک. [ چ َ / چ ِم ِ ت ُ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از چشم تنگ که مقابل چشم فراخ است و مردم نژاد زرد و بعضی مردم دیگر بداشتن چنین چشمی معروفند. چشم تنگ : چو چشم ترک شود حال تنگ بر مردم گهی که ابروی تو داد عرض لشکر چین.کمال اسماعیل.رجوع به چشم تنگ شود.
جملاتی از کاربرد کلمه چشم ترک
به حکم چشم ترک او نهادم سر، چو دانستم که سر بیرون نشاید بردن از یرغوی این ترکان
ماه زنگی نسبت رومی رخ شاهی نسب بنده آن چشم ترک و زلف هندوی شماست
کجا کسیکه از آن چشم ترک وا پرسد که عقل و هوش جهانی چرا کنی یغما
چشم ترک تو به تیر نظر انداخت مرا چشم ترک توام انداخته باز از نظرست
بردند از کف دین و دل من آن چشم ترک و آن خال هندو
از چشم ترک دوست چه تیری که خوردهام وز طاق ابروش چه کمانی خریدهام
زلف هندوی تو چینی و ترا رومی روی چشم ترک تو ختائی و ترا زنگی خال
بزن دستی بدامان سرشک ای چشم ترک امشب چو دامانش غباری چهره ام زان خاک در دارد
دیار هند و اقالیم ترک بسپارند چو چشم ترک تو بینند و زلف هندو را
تا خورد خون مرا فاش از آن ابروی و چشم ترک مست نگهش دست به شمشیر آمد