پنج یک

معنی کلمه پنج یک در لغت نامه دهخدا

پنج یک. [ پ َ ی َ / ی ِ ] ( اِ مرکب ) خُمس. خمیس. دوبرابر عشر. دوبرابر ده یک :
ملک ز پنج یک آنجا نصیب یافته بود
دویست پیل و دو صندوق لؤلؤ شهوار.فرخی.و پیش از وی چنان بود کی از جایی سه یک موجود خراج بودی و از جایی پنج یک و همچنین تا شش یک رسد. ( فارسنامه ابن البلخی ص 93 ). خَمس ؛ پنج یک شدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( دهار ).

معنی کلمه پنج یک در فرهنگ فارسی

یک پنجم دو برابر ده یک خمس .
خمس خمیس

جملاتی از کاربرد کلمه پنج یک

ممکن نبود که بادغایِ تو ما را ز دو پنج یک چهار آید
ببرد پنج یک از لشکر و بلشکر گفت که نیست آن سپه بیکرانه را مقدار
فراز آورید آنچه بد در سپاه گزین کرد ازو پنج یک بهر شاه
از تن عقل پنج یک برگیر سه یکی خور به روی خرم صبح
ملک ز پنج یک آنجا نصیب یافته بود دویست پیل و دو صندوق لؤلؤ شهوار
چو سیصد هزار از دَرِ تاج بود که در پنج یک بهر مهراج بود
پس گوئیم که زکوه برابر است با شهادت بجملگی و بهمه فصلهای او چنانکه گوئیم زکوه یک طاعت است همچنانکه شهادت یک قولست و زکوه بر دو چیز است یا بر مال است یا بر سر همچنانکه شهادت بدو نیمه است یکی نفی و یکی اثبات و زکوه از سه چیز است از معادنست و نبات و حیوان چنانکه شهادت از سه حرف است چون الف و لام و ها و زکوه بر چهار قسمت است زکوه و صدقات و ده یک و پنج یک همچنانکه شهادت بچهار کلیمه است و زکوه بر هفت نوع چیز است چون زر و سیم و اشتر و گاو و گوسفند و بار درخت و بار گیاه چنانکه شهادت بهفت فصل است و زکوه اندر دوازده ماه واجب شود چنانکه شهادت بدوازده حرفست.