معنی کلمه مهراج در لغت نامه دهخدا
این سر و تاج غز و آن کت مهراج هند
این کُلَه ِ خان چین وآن کمر قیصری.عمعق.هیبتش تاج از سر مهراج هند انداخته
صولتش خون از دل طمغاج خان انگیخته.خاقانی.تاج بربود از سر مهراج زنگ
یاره طمغاج خان کرد آفتاب.خاقانی.و زابج جزایر جابه می باشد به حدود هند است و پادشاه آنجا را مهراج خوانند. ( نزهةالقلوب چ اروپا مقاله سوم ص 230 ).