هم پوست

معنی کلمه هم پوست در لغت نامه دهخدا

همپوست. [ هََ ]( ص مرکب ) هم پوست. دو چیز که در یک پوست گنجد ( یادداشت مؤلف )، چون دانه خشکبار یا مغز هسته میوه ها.

معنی کلمه هم پوست در فرهنگ فارسی

دو چیز که در یک پوست گنجد چون دانه خشکبار یا مغز هسته میوه ها

جملاتی از کاربرد کلمه هم پوست

مشایخ جمله خود را دوست دارند حقیقت مغز جان هم پوست دارند
حقیقت دیدهام هم مغز و هم پوست اگرچه در حقیقت این همه اوست
کنون ماییم و روی دوست امشب چو پسته با شکر هم پوست امشب
از نشو و نما به خاک، بی‌بهره بود هم پوست جدا ز مغز و هم مغز ز پوست
معنی «بطانة» خاصه است، بطانی هر کس آن کس است که با وی آرام دل دارد و آمیختن نهانی. آن از بطانة گرفته‌اند آستر جامه که هم پوست بود با مردم.
از آهوان چشمت ای بس که شیر عشقت هم پوست بردریده هم استخوان شکسته