هلاکی

معنی کلمه هلاکی در لغت نامه دهخدا

هلاکی.[ هََ ] ( ص نسبی ) منسوب به هلاک. رجوع به هلاک شود.
هلاکی. [ هََ ] ( اِخ ) در شهر هرات است و ازغایت استغنایی که به سبب فقر دارد با ارباب جاه اختلاط نمی کند. گاهی نظم هم میگوید. این مطلع از اوست :
دهن تنگ تو و غنچه تر هر دو یکی است
اشک گلگون من و خون جگر هر دو یکی است.( از مجالس النفائس ص 76 و 77 ).وی از معاصران امیر علیشیر و از شعرای قرن نهم هجری بوده است.
هلاکی. [ هََ ] ( اِخ ) همدانی. شاعری خوش سلیقه و هموار است. در خدمت شاهزاده بهرام میرزا پرورش یافت. هرگونه شعری گفت و تا حدی مولویت هم داشت. کتابی به نام «شوق و ذوق » منظوم ساخت ولی به جز یک بیت که در بیان سردی هوا و زیادی برف است هیچ یک از ابیات آن شهرت نیافت و آن بیت این است :
در لحاف فلک افتاد شکاف
پنبه ها ریخت از این کهنه لحاف.
این غزل راخوب گفته است :
خاطر از عشق تو خرسند به غم داشته ایم
گر غمی از تو نبوده ست الم داشته ایم
هیچ گه شرح جفای تو نکردیم رقم
حرف سودای تو پنهان ز قلم داشته ایم
نه ز غم بوده شب هجر تو بیداری ما
چشم بر رهگذر خواب عدم داشته ایم
شمع گریان و من از دیده تر اشک فشان
همه شب تا به سحر ماتم هم داشته ایم
خوی ما با ستم یار چنان بوده که یار
لطف میکرده و ما چشم ستم داشته ایم
می رسیده ست جفای تو کم وبیش به ما
نه غم بیش و نه اندیشه کم داشته ایم.
این بیت هم از اوست :
لذت دیوانگی در سنگ طفلان خوردن است
حیف مجنون را ز اوقاتی که در هامون گذشت.
وفات هلاکی در همدان اتفاق افتاده و قبرش در آستانه شاهزاده حسین است. ( از مجمعالخواص ص 172 و 173 ). وی از شاعران دوره شاه عباس بوده است.

معنی کلمه هلاکی در فرهنگ فارسی

منسوب به هلاک

جملاتی از کاربرد کلمه هلاکی

از حضور اولیا گر بسکلی تو هلاکی زانک جزوی بی کلی
شکل او مشاطه چون آراسته از سر هر یک هلاکی کاسته
اگر زان رگ ابر، برقی جهد بقا را، هلاکی تخلص دهد
کیست بیگانه جسم خاکی تو که همی‌جوید او هلاکی تو
جود هلاک خزانه باشد و هر روز تازه هلاکی تو بر خزانه گماری
چون طبیب عشق خواند نام بیماران هجر زین مرض بر نام من خط هلاکی می‌کشد
به دریای فناکن غرقه خود را زانکه زین دریا اگر رستی هلاکی ور در آن غرق آمدی رستی
بدو گفتا که در عین هلاکی پلیدی می‌کنی دعویِ پاکی
تو مر حادثات زمانرا هلاکی تو مر نادرات زمانرا بیانی
وگرنه باز ماندم در هلاکی چو ماهی بودمی بر روی خاکی