نخچیرگه

معنی کلمه نخچیرگه در لغت نامه دهخدا

نخچیرگه. [ ن َ گ َه ْ ] ( اِ مرکب ) شکارگاه. صیدگاه. نخچیرگاه. نخجیرگاه :
چو بگذشت نیمی ز روز دراز
سپهبد ز نخچیرگه گشت باز.فردوسی.دگر هفته با لشکر سرفراز
به نخچیرگه رفت با یوز و باز.فردوسی.همی بود بهمن به زاولستان
به نخچیرگه با می و گلستان.فردوسی.یوز زآن فخر که شد در خور نخچیرگهش
بعد از این کبر پلنگان بود اندر سر او.ادیب صابر.گفت فرمان تو راست کار بساز
تا ز نخچیرگه من آیم باز.نظامی.به نخچیرگه شیر کردی شکار
ز گور و گوزنش نرفتی شمار.نظامی.

جملاتی از کاربرد کلمه نخچیرگه

بیامد سوم روز شبگیر شاه سوی دشت نخچیرگه با سپاه
پذیره شدش با زواره بهم به نخچیرگه هرک بد بیش و کم
دگر هفته با لشکری سرفراز به نخچیرگه رفت با یوز و باز
چنان بد که یک روز بی‌انجمن به نخچیرگه رفت با چنگ زن
چو بگذشت نیمی ز روز دراز سپهبد ز نخچیرگه گشت باز
بیامد چو گرد اسپ را زین نهاد به نخچیرگه رفت زان خانه شاد
چو خورشید تابان درم ساز گشت ز نخچیرگه تنگدل بازگشت
ز نخچیرگه سوی بغداد رفت خرد یافته با دلی شاد رفت