معنی کلمه نجوی در لغت نامه دهخدا
گاه به نجوی به اهل بزم سراید
کاین سر خر را که راه داد به بستان ؟خاقانی.رجوع به نجوی کردن شود. || اتاوة. ( اقرب الموارد ). خراج. رشوت. || رازگویندگان با هم. ( منتهی الارب ) ( دهار ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || ( مص ) راز کردن. ( تاج المصادر بیهقی ). نجو. ( المنجد ). راز گفتن با کسی. ( منتهی الارب ). راز گفتن با کسی از اسرار و عواطفی که در دل دارد. ( از المنجد ). اسم است مناجاة را. ( از اقرب الموارد ). آهسته حرف زدن دم گوش کسی ، که لفظ دیگرش بیخ گوشی است ، و با لفظ کردن استعمال می شود. ( فرهنگ نظام ). به راز گفتن. سخن به راز گفتن. درگوشی گفتن. پچ پچ کردن. زیرگوشی گفتن. مساره. ( یادداشت مؤلف ). || بوئیدن دهن کسی را. ( منتهی الارب ).