نجوی

معنی کلمه نجوی در لغت نامه دهخدا

نجوی. [ ن َج ْ وا ] ( ع اِ ) راز. ( منتهی الارب ) ( مهذب الاسماء ) ( غیاث اللغات ) ( نصاب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( ملخص اللغات حسن خطیب )( ترجمان علامه جرجانی ). سِر. ( از اقرب الموارد ) ( المنجد ). ج ، نَجاوی ̍. || سرگوشی. پچ پچ. بیخ گوشی. تنگ گوشی. درگوشی. ( یادداشت مؤلف ) :
گاه به نجوی به اهل بزم سراید
کاین سر خر را که راه داد به بستان ؟خاقانی.رجوع به نجوی کردن شود. || اتاوة. ( اقرب الموارد ). خراج. رشوت. || رازگویندگان با هم. ( منتهی الارب ) ( دهار ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || ( مص ) راز کردن. ( تاج المصادر بیهقی ). نجو. ( المنجد ). راز گفتن با کسی. ( منتهی الارب ). راز گفتن با کسی از اسرار و عواطفی که در دل دارد. ( از المنجد ). اسم است مناجاة را. ( از اقرب الموارد ). آهسته حرف زدن دم گوش کسی ، که لفظ دیگرش بیخ گوشی است ، و با لفظ کردن استعمال می شود. ( فرهنگ نظام ). به راز گفتن. سخن به راز گفتن. درگوشی گفتن. پچ پچ کردن. زیرگوشی گفتن. مساره. ( یادداشت مؤلف ). || بوئیدن دهن کسی را. ( منتهی الارب ).

معنی کلمه نجوی در فرهنگ فارسی

رازگفتن بایکدیگر، آهسته حرف زدن دوتن باهم، راز، گویی، سرگوشی، بیخ گوشی
( اسم ) ۱ - سرگوشی زیرگوشی .۲ - نهفتن آفات ازاطلاع غیر.

جملاتی از کاربرد کلمه نجوی

«با کلنگ نجوی و اشارات» برای «برهم زدن مدرسه»، «چاه» می‌کنند. به گفته رشدیه «یکی از آقایان که مقامش عالی‌تر از لیاقتش است، خودداری نتوانست. گفت: اگر این مدارس تعمیم یابد یعنی همه مدارس مثل این مدرسه باشد بعد از ده سال یک نفر بی سواد پیدا نمی‌شود. آنوقت رونق بازار علما به چه اندازه خواهد شد معلوم است».
گاه به نجوی به اهل بزم سراید خلقت منکر ببین و جامهٔ خلقان
گه بگوشش سر به نجوی می نهی از شیطنت گه شوی هر جا که بنشسته است همزانوی او