نان طلب
معنی کلمه نان طلب در فرهنگ فارسی
جملاتی از کاربرد کلمه نان طلب
مده نان طلب را بدین سفره جای برانش که سگ استخوان رابود
روزها میرفت بر بازار و کوی نان طلب میکرد و میبرد آبروی
سله نان نهاده بر سر تو پارۀ نان طلب کنی هر سو
چو نان طلب کنم از شاه عشوه سازد قوتم چو آب خواهم از ایام زهر دارد پیشم
از دم سرد حسودش کوست چون سگ نان طلب آب را در تیر مه بر خاک اغبر بسته اند
عشق سلطانی و دنیا داشتن نان جستنست ای گدای نان طلب می کوش تا سلطان شوی
مرا دل داد ار دلبر نتابم رو نه پیچم سر گدای نان طلب دیدی که روی از زر بگرداند
دشمنان جان طلب ز صولت او دوستان نان طلب ز دولت او
گر نان طلب کنند در من زنند از آنک بیدانهٔ من آب زده است آسیابشان
به دکانش مقیم روز و شب را که تا بندم زبان نان طلب را