میدانداری. [ م َ /م ِ ] ( حامص مرکب ) صفت و حالت میداندار. میداندار بودن : چرخچیان ( از دو طرف ) به میدان داری مشغول و صدای توپ و تفنگ عرصه میدان را فروگرفته. ( مجمل التواریخ گلستانه ص 25 ). و رجوع به میدان دار شود.
معنی کلمه میدان داری در فرهنگ عمید
تاخت وتاز کردن در میدان.
جملاتی از کاربرد کلمه میدان داری
چو میدان داری و جولان ترا به میان جان یقین جانان ترا به
دیگرم شوری به آب و گل رسید وقت میدان داری این دل رسید