مزرع

معنی کلمه مزرع در لغت نامه دهخدا

مزرع. [ م َ رَ ] ( ع اِ ) مزرعة. مزرعه. کشت زار. کشتمند. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). ج ، مزارع. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو
یادم از کشته خویش آمد و هنگام درو.حافظ.در مزرع دهر آنچه کاری دروی.( ؟ ).نگذاشت برای شاه حاجی درمی
شد صرف قنات و توپ هر بیش و کمی
نه مزرع دوست را از آن آب نمی
نه خایه خصم را از این توپ غمی.سروش ؟و رجوع به مزرعة و مزرعه شود.
- مزرع دانه سوز ؛ دنیا. ( مجموعه مترادفات ص 165 ).
مزرع. [ م َ رَ ] ( اِخ ) ( مزرعه ) دهی است از دهستان رودقات بخش مرکزی شهرستان مرند، در 37هزارگزی جنوب شرقی مرند و 7هزارگزی راه تبریز به اهر در جلگه گرمسیر واقع و دارای 665 تن سکنه است. آبش از رودخانه و چشمه ، محصولش غلات ، شغل مردمش زراعت و گله داری است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ). و رجوع به مزرعه شود.

معنی کلمه مزرع در فرهنگ عمید

= مزرعه

معنی کلمه مزرع در فرهنگ فارسی

( اسم ) مزرعه : مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو یادم از کشت. خویش آمد و هنگام درو . ( حافظ )
دهی در شهرستان مرند

جملاتی از کاربرد کلمه مزرع

درین مزرع بجز نور علی کیست که بخشد خرمنی بر خوشه چینی
آن روز مرا مزرع امید شود سبز کز دانه خال تو ز خط آه برآید
آن خال سیه نگر که چون مور در مزرع حسن خوشه چین است
تا بجز ماشطه ی نامیه از سبزه کسی وسمه برابر وی زنگاری مزرع نکشد
در باغ و مزرع همه کس برگ ریز شد ما را درخت و شاخ ز باد خزان فتاد
منشین بی نفس گرم، که در مزرع عشق کام صد خرمن امید برآرد شرری
حاصل این مزرع ویران به جز تشویش نیست ار خراج آسودگی خواهی، به سلطانش گذار
بود تا مزرع جهانش جای تخم خیرات جاودانی کشت
در مزرع سلوک ز باران فیض او تخم ارادت همه در نشو و در نماست
سنبلت را باد اگر برداشت از رویت مرنج مزرع حسن رخت را خوشه چین خرمن است