مرنج

معنی کلمه مرنج در لغت نامه دهخدا

مرنج. [ م َ رَ ] ( اِخ ) مرنگ. نام قلعه ای است در هندوستان. ( برهان ). قلعه ای است سرحد مسلمانی هندوستان. ( اوبهی ). قلعه ای است از ملک هندوستان. ( جهانگیری ). این قلعه محل دوره دوم حبس های مسعودسعد است که به روایتی سه سال و به روایت دیگر هشت سال در عهد سلطان مسعود سوم غزنوی و ظاهراً از 493 هجری به بعد در آنجا زندانی بوده است. حبسهای دوره اول او هفت سال در «سو» و «دهک » و سه سال در «نای » بوده است :
اکنون در این مرنجم درسمج بسته دیر
بربندخود نشسته چو بر بیضه ماکیان.مسعودسعد.من در شب سیاهم و نام من آفتاب
من در مرنجم و سخن من به قیروان.مسعودسعد.بیت ذیل نیز شاهد برای نام این قلعه است ولی آنچه در انجمن آرا و آنندراج آمده است که آن قلعه که مسعود در آن محبوس بوده قلعه نای است ، و شاید در این بیت خطاب به قلعه کرده ( به وقف نون ) گوید مرنج از شکوه من....
ای حصن مرنج وای آنکس
کو چون من بر سر تو باشد.
براساسی نیست.

معنی کلمه مرنج در فرهنگ فارسی

قلعه ای در هندوستان

جملاتی از کاربرد کلمه مرنج

جامی گر آن صنم ز تو بیگانه شد مرنج این بخت بس تو را که سگش آشنای توست
گر سارمت فکار به زخم سخن مرنج چون خنجر زبان مرا آب داده‌ای
گر می کنیم ناله ز شوق رخت مرنج کز شوق گل خوش است ز بلبل ترنمی
نافه با زلف تو دارد گر خیالی زو مرنج کز خیال کج دماغ نافه را سودا گرفت
مشو رنجه ز گفت هر زبانی یقین داری مرنج از هر گمانی
ساقیا مرنج از من عالم جوانیهاست
خاکِ رهت را اشک اگر با خون بیامیزد مرنج گویم به چشم خویشتن تا پاک سازد راه را
سخنم گرچه برهنه است مرنج زیور شاهدست عریانی
شیر فلک زین خطر خون شده استش جگر راست بگویم مرنج سخته جگر عاشقی
حور طوبی قد اگر خواندمت ای شوخ مرنج این قصور از طرف پستی تخمین من است