معنی کلمه قصاری در لغت نامه دهخدا
یا رب او را برای همنفسان
به قصارای آرزو برسان.سنائی.حقوق مناصحت تو به ادا رسانم و به قصارای امکان و طاقت و نهایت وسع و قدرت در طریق مکافات... قدم زنم. ( سندبادنامه ).
قصاری. [ ق َص ْ صا ] ( ص نسبی ) نسبت است به سکه مشهور در مرو که بدان سکه قصارین گویند و محمدبن ابوسعید قصاری بدان منسوب است. ( لباب الانساب ). رجوع به قصاری ( محمدبن ابوسعید... ) شود.
قصاری. [ ق َص ْ صا ] ( ص نسبی ) نسبت است به قَصّار. ( لباب الانساب ). رجوع به قصار شود.
قصاری. [ ق َص ْ صا ] ( اِخ ) احمدبن محمدبن ابراهیم خوارزمی ، مکنی به ابوطاهر. از محدثان است که به بغداد سکونت گزید و از طرف دیوان بغداد به غزنه فرستاده شده. وی از اسماعیل بن حسن صرصری روایت شنیده و ازاو ابوالقاسم بن سمرقندی روایت کند. او در ذی حجه سال 474 هَ. ق. در بغداد وفات یافت. ( لباب الانساب ).
قصاری. [ ق َص ْ صا ] ( اِخ ) سلیمان بن محمدبن حسن. از فقیهان فاضل و از مردم کرخ است که از ابوبکر محمدبن احمدبن حسن بن باجه ابهری روایت شنیده و از او ابوسعد سمعانی و دیگران روایت استماع کرده اند. او به سال پانصد و سی و اندی ( هَ. ق. ) وفات یافت. ( لباب الانساب ).
قصاری. [ ق َص ْ صا ] ( اِخ ) محمدبن ابوسعیدبن محمد درغانی بزار، مکنی به ابوبکر. از فقیهان شافعی است. وی نزد ابوالمظفر سمعانی و ابوالقاسم زاهری و جز ایشان فقه را فراگرفت و از او ابوسعد سمعانی و دیگران روایت دارند. تولد وی به سال 350 هَ. ق. اتفاق افتاد و در خراسان درحادثه غز به سال 548 به قتل رسید. ( لباب الانساب ).