معنی کلمه قریبی در لغت نامه دهخدا
قریبی. [ ق َ بی ی ] ( ص نسبی ) نسبت است به ابوقریبة که نام مردی است. ( اللباب فی تهذیب الانساب ).
قریبی. [ ق َبی ی ] ( اِخ ) حبیب بن ابی قریبه معلم. از محدثان است. وی از عطاء و ابن سیرین روایت کند و از او حمادان و یزیدبن زریع و جز ایشان روایت دارند. او از مردم بصره و از ثقات محدثان است. ( اللباب فی تهذیب الانساب ).
قریبی. [ ق ُ رَ بی ی ] ( اِخ ) علی بن عاصم ، مکنی به ابوالحسن ، مولی قریبة، دختر محمدبن ابوبکر. از مردم واسط و از محدثان است. وی از محمدبن سوقة و جز او روایت کرده و کثیرالخطاء بوده و به سال 109هَ. ق. متولد شده و به سال 201 وفات یافته است. ( اللباب فی تهذیب الانساب ).
قریبی. [ ق ُ رَ ]( اِخ ) حسن بن علی. رجوع به قرینی ( حسن بن علی ) شود.