معنی کلمه قریبه در لغت نامه دهخدا
قریبة. [ ق ُ رَ ب َ ] ( اِخ ) بنت ابی قحافة. از صحابیان است. ( منتهی الارب ).
قریبة. [ ق َ ب َ ] ( اِخ ) بنت حارث. ازصحابیان است. ( منتهی الارب ). رجوع به قُرَیبة شود.
قریبة. [ ق ُ رَ ب َ ] ( اِخ ) بنت حارث. از صحابیان است. ( منتهی الارب ). رجوع به قَریبة شود.
قریبة. [ ق َ ب َ ] ( اِخ ) بنت زید. از صحابیان است. ( منتهی الارب ).
قریبة. [ ق َ ب َ ] ( اِخ ) بنت عبداﷲبن وهب. از تابعان است. ( منتهی الارب ).
قریبة. [ق ُ رَ ب َ ] ( اِخ ) بنت محمدبن ابوبکر صدیق رضی اﷲ عنه است. و گروهی او را قرینة خوانند ولی قریبة درست است. ( اللباب فی تهذیب الانساب ). رجوع به قرینة شود.